روضه علی اضعر-رباعی
#يا_رضيع_الحسين (ع)
یک تیر سه شعبه با خودش شر آورد
سقـای حسیـن را ز پـا در آورد
در حیرتم این تیـر که سقـا را کشت
حالا چه بلایی سـر اصغـر آورد
#يا_رضيع_الحسين (ع)
یک تیر سه شعبه با خودش شر آورد
سقـای حسیـن را ز پـا در آورد
در حیرتم این تیـر که سقـا را کشت
حالا چه بلایی سـر اصغـر آورد
يا اباعبدالله(ع)
آن ساعتي خوش است که مستانه بگذرد
یعنی به زیر مِنّت پیمانه بگذرد
روزیِ ما به دست کریمان آشناست
کفر است پای سفره ي بیگانه بگذرد
سوگند می خوریم که ما گنج می شویم
یک شب اگر که شاه ز ویرانه بگذرد
خدمتگذار اهل خرابات اگر شدی
ایام نوکری تو شاهانه بگذرد
ما عقل خويش را سر عشق تو باختيم
بگذار عمرمان همه دیوانه بگذرد
دور از نگاه کعبه تو را می کند طواف
کافی است از کنار تو پروانه بگذرد
این روزگار می گذرد خوب یا که بد
بهتر که عمر ما در ِاین خانه بگذرد
(علي اكبر لطيفيان)
وقتی خدا به خلقت تو افتخار کرد
ما را برای نوکریت اختیار کرد
کشتی ِ هیچ کس به دل ما محل نداد
اما حسین آمد و ما را سوار کرد
تا داغ تو جگر بخراشد به سینهها
برق نگاه تو دل ما را شکار کرد
گر روضهات نبود که ما دین نداشتیم
دین را برای ما غم تو استوار کرد
جانم فدای آن که تمامی عمر خویش
بر درگه تو خدمت بیانتظار کرد
هرگز ز یاد حضرت زهرا نمیرود
یک لحظه هرکسی که برای تو کار کرد
دنیا و آخرت همه مدیون زینبیم
ما را صدای ناله ي او بیقرار کرد
گیرم که گریهها شده مرهم به زخم تو
باید به داغ ساقی لشکر چه کار کرد؟
(جواد حيدري)
از خدا آمده ام تا به خدا برگردم
پس چرا از سفر کرب و بلا برگردم
می روم پشت سرم آب نریز ای مادر
وطن مادری آنجاست چرا برگردم
من به پابوسی آن سرور بی سر بروم
وای اگر از حرمش بی سروپا برگردم
کفن و چادر و انگشتر سوغاتم نیست
بگذارید که با شرم وحیا برگردم
سر پروازبه سوی غم دیگردارم
می روم شام مگربااسرابرگردم
دل بیمار فقط ازتوشفامی خواهد
شب جمعه است دلم کرب و بلا میخواهد...
شاعر : مجید تال
حسین!گوشه ی چشمی٬که حرفها دارم:
دلم گرفته٬فقط شوق "کربلا" دارم
تو سر پناه منی٬یک نگاه کن آقا!
مگر به غیر حسینیه من کجا دارم؟!
حرم نرفتم و حال دلم وخیم شده
خدا به خیر کند من هنوز جا دارم
دلم گرفته٬ولی وقتی کربلا دور است
دلم خوش است که من "مشهد الرضا" دارم
چقدر فاصله افتاد و مشهدی نشدم...
دلم شکسته٬ببین که منم خدا دارم!
حسین!ماه محرم شروع عشق من است
وگرنه من همه ی سال هم عزادارم
تمام دلخوشی ام این شده که هیئتی ام
قسم به حضرت زهرا س٬فقط تو را دارم...
***
به زیر دین حسینم ولی خدا را شکر
که صاحبی چو ابالفضل با وفا دارم...
یحیی نژاد سلامتی
نگاه و گوشه ی چشمی به این گدا کافیست
-تو را به جان رقیه٬همین مرا کافیست-
خدا کند که نگاهی کنی٬زمین خوردم!
که بر به خاک غم افتاده ای نگا(ه)کافیست
دلم که دست خودش نیست٬گاه می شکند
در این میانه فقط نامی از شما کافیست...
برای راحتی از آتش جهنم هم
دو قطرهاشک فقط پای روضه ها کافیست
تویی حسین!شروع تمام عاشقی ام
برای عشق٬حسینیه ی عزا کافیست
همه حوائج من بسته بر اشاره ی توست
همه حوائج من هیچ٬ "کربلا" کافیست
تمام حاجت من دیدن ضریحت بود
چقدر فاصله افتاد بین ما...کافیست!
یحیی نژادسلامتی
« لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْر»
ای ماه شمشیر، وقت حلول است
جان جهانها، از غم ملول است
این داغ حیدر، داغ بتول است
وین خونبهایِ، آل رسول است
سوزِ نهانی، اذن دخول است
چشمی که تر شد، نذرش قبول است
این گریههایِ، بی اختیارست
مانند امروز، کی میشود کی
سرها به رویِ، نی میشود نی
خون در رگِ تاک، می میشود می
ساقی بیانداز، تیرِ پیاپی
قاتل امیرِ، ری میشود ری
پس وای بر وی، پس وای بر وی
امروز اگر مست، فردا خمارست
شمشیر بنگر، رگهای او را
رگهایِ سرخِ زیر گلورا
بوسیده احمد، این سمت و سو را
خورشید رو را، مهتاب مو را
بگشای فرقِ، موی سبو را
هم پشت سر را، هم پیش رو را
اکنون زمان، بوس و کنار است
قرآن گشودی، در سر بیاور
از سرِّ نیها، سر در بیاور
پیکار یعنی، پیکر بیاور
پروانهها را، پرپر بیاور
لشگر بیاور، یاور بیاور
اکبر اگر رفت، اصغر بیاور
تیرِ سهشعبه، در انتظارست
ای دُرِّ نایاب، ای آب ای آب
ای گوهر ناب، ای آب ای آب
لبهای ارباب، ای آب ای آب
عطشان و بیتاب، ای آب ای آب
ششماهه در خواب، ای آب ای آب
ای آب ای آب، ای آب ای آب
مشک دریده، دست سوارست
نحرین حیران، جریان بگیرید
بیسر بیایید، سامان بگیرید
سوغات را از، مهمان بگیرید
از خضر آبِ حیوان بگیرید
اذن سماع از سلطان بگیرید
وقت وداع است، قرآن بگیرید
هنگام تن نیست، جان بیقرارست
جانا چه سازم، با زخم جانکاه
چندان نشیند، آیینه با آه
از پا فتادم، در راه بی راه
یک دلو خالی، صد آسمان چاه
«گر تیغ بارد، در کوی آن ماه
گردن نهادیم، الحکمُ لله»
حبل الوریدم، در دست یارست
محمود حبیبی کسبی
غزلی در ذکر مصائب عصر عاشورا:
آنگاه افسری به سر سروری نماند
آری نماند پیکری، آری سری نماند
ماندند بی پناهتر از پیش، اهل بیت
جز روی نی، نشانه ای از یاوری نماند
آتش نشست و هلهله برخاست، بعد ازآن
از خیمه ها به جز تل خاکستری نماند
در دشت گونه ها گل سیلی شکفته شد
بر گوش دختران حرم زیوری نماند
زینب دوید تا لب گودال قتلگاه
اما چه دید! در نظرش منظری نماند
می خواست بوسه ای بزند بر تن حسین
زیر سم سطور ولی پیکری نماند
می خواست تحفه ای بستاند به یادگار
اما نماند دستی و انگشتری نماند
می خواست روی و موی بپوشد ز چشم غیر
خاکم به سر که بر سر او معجری نماند
سر کوفتن به چوبۀ محمل بعید بود
اما شکیب رفت و ره دیگری نماند
***
بر دست، زخم سلسله؛ بر پای، آبله
در این سفر که همسفر بهتری نماند
مویه کُنان و موی کَنان جمله عرشیان
بر بالهای خیل ملائک پری نماند
آن روز آفتاب ز مشرق غروب کرد
زان پس اگرچه باختر و خاوری نماند
با این قیامتی که به پا شد به کربلا
باری برای حشر دگر محشری نماند
محمود حبیبی
نیزه قیام کرد و تو را از سر آفرید
در چشم های مادر تو محشر آفرید
پهلوی مادر تو دوباره شکسته شد
وقتی که زخم ، حادثه را پرپر آفرید
مادر تو را برای همین روز شیر داد
مادر برای روز دهم ، سرور آفرید
حتماً نشسته بود و تو را درد می کشید
آخر تو را شبیه علی ؛ حیدر آفرید
حتماً دعای مادر تو بوده که خدا
عبّاس آفرید ، علی اکبر آفرید
یک غنچه...تیر تیز خزان...انفجار خون
این صحنه را گلوی علی اصغر آفرید
مادر برای اینکه تو را منتشر کند
تنهایی ِ شگفت تو را خواهر آفرید
حالا نشسته ایم و تو را شعر می شویم
آری! تو را که کوثر پیغمبر آفرید
محمد رضا سلیمی