ذبيح علقمه
توان گـــریه ندارد تـو را صـــدا بزند
چقدر کودک شش ماهه دست و پا بزند
کمان کشیده ببین کفر و خوب می داند
که تیر آخر این ظلـــم را کجـــا بزند
گلـــوی تشـــنه و تیغ برهــنه ، یا الله
تمام ترسم از این است عشق جا بزند
گرفته کینه به دل کوفه گویی از جمرات
گرفـته سنگ به ناموس مرتضی بزند
خوش آن سری که سر نیزه سر بلند شود
خوش آن دلی که به دریای کربلا بزند
گـزیده بود عطش را، وگرنه آسـان بود
عصــای معــــجزه بر نیل نینــوا بزند
ندیده بود بیابان گلــــوی خشـــکی را
که دست رد به تمـــنای آب ها بزند
نشسته مشک به سوگ دو دست بی یاور
رســـیده وقت که فریاد یا اَخا بزند
کفن به دوش شهادت کشیده محرم وار
ذبیح علقمــه تا خیمـــه در منا بزند
هزار سال مگر بگذرد که روزی عشق
دوباره دست بدین گونه کارها بزند
علي فردوسي
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم مهر ۱۳۹۰ ساعت 13:17 توسط بنده خدا
|