امام رضا(ع)-شعر

قلبى شكست و دورو برش را خدا گرفت

نقاره مى‏زنند...  مريضى شفا گرفت

 ديدى كه سنگ در دل آئينه آب شد

ديدى كه آب حاجت آئينه را گرفت

 خورشيدى آمد و به ضريح تو سجده كرد

اينجا براى صبح خودش روشنا گرفت

 پيغمبرى رسيد در اين صحن پر ز نور

در هر رواق خلوت غار حرا گرفت

 از آن طرف فرشته‏اى از آسمان رسيد

پروانه وار گشت و سلام مرا گرفت

 زير پرش نهاد و به سمت خدا پريد

تقديم حق نمود و سپس ارتفاء گرفت

 چشمى كنار اينهمه باور نشست و بعد

عكسى به يادگار از اين صحنه‏ها گرفت

 دارم قدم قدم به تو نزديك مى‏شوم

شعرم تمام فاصله‏ها را فرا گرفت

 دارم به سمت پنجره فولاد مى‏روم

جايى كه دل شكت و مريضى شفا گرفت

امام رضا(ع)-شعر

یا رئوف
باید همه به سمت شما رو بیاورند
دلها  به  لب  ذکر   هوالهو   بیاورند


باید  که  جن و  انس  تمام  ملائکه
ایمان به دست   ضامن آهو بیاورند

ما بهتر از شما که ندیدیم صاحبی
گر هست بهتری زشما کو؟ بیاورند


با تار  مویتان  که  برابر  نمی شود
گیرم   هزار  خرمن   گیسو   بیاورند

خسته  شکسته ام و  بسختی  رسیده ام
پشت   درم  بگو   که  مرا تو  بیاورند

در سفره هر چه میرسد از سمت مشهد است
آری هر آنچه هست  ار آن  سو  بیاورند

شاعر و مداح اهل زنده یاد بیت میثم کامیابی فر

جهت شادی روحش صلواتی بفرستید.

امام رضا(ع)-شعر

یا حق:

دل عاشق گواه خود دارد

عاشقی رسم و راه خود دارد

با من از شرط عقل امر مکن

دل دیوانه شاه خود دارد

عاقلان طعنه گوی عشاقند

عقل هم اشتباه خود دارد

حج فطرس طواف کرببلاست

هر ملک خانقاه خود دارد

می کشد نام کربلا همه را

شاه دلها سپاه خود دارد

گرچه ارباب مثل هر شاهی

عبد چهره سیاه خود دارد

در کنار حبیب و مسلم و حر

جون او نیز جاه خود دارد

کربلا، سامرا، مدینه، نجف

هرکجا بارگاه خود دارد

من امام رضایی ام چه کنم؟

هرکسی تکیه گاه خود دارد

مهدی بقایی

امام رضا(ع)-شعر

از ازل ای نگار بی همتا

گشته اين دل به عشق تو شيدا

پدرم را خدا نگه دارد

که مرا کرده بر در تو گدا

اولين درس عشق من این بود

اولين مشکلی که شد پيدا

اشک حلقه به دور چشمش زد

پدرم گفت: يا امام رضا

طفل بودم که در ميان رواق

گرم بازی و شيطنت اما

سنگفرش حرم به من آموخت

در کنار تو پرکشيدن را

روی سنگی که ليز می خوردم

فارغ از اصطکاک اين دنيا

باورم شد که دوستم داری

و گرفتی مرا بغل، حالا...

کاش در اين زمانه‌ی پيری

باز اين بنده را بغل گيری

مهدی بقایی

امام رضا(ع)-شعر سبکی

گوهر ولای تو ، به طینت من بود ای صنمم
ذکر خوب نام تو ، عبادت من بود ای صنمم
تو دلبر جانانه ، من عاشق و دیوانه
تو شمع ولا و من ، بر گرد تو پروانه
ای حاصل من ، آن روی مهت
ای قاتل من ، تیر نگهت
امام رضا (ع) امام رضا (ع)
گره خورده این دل بر مویت به فدای جلوه رویت(۲)


جزهوای کوی تو ، به قلب ودلم نکنم هوسی
کافرم اگر به غیر یاد تو من بکشم نفسی
ای آروزی دل ها ، من بنده وتو مولا
دل با تو شود آرام ، آرام دل زهرا
من مال توام ، ای تاج سرم
جز کوی تومن ، جایی نروم
امام رضا (ع) امام رضا (ع)
گره خورده این دل بر مویت به فدای جلوه رویت


هر زمان اسیر و مست ، زچرعه باده نام توام
شاه عالمم که من ، غلام غلام غلام توام
من مهر ولا دارم ، گر بار خطا دارم
در روز قیامت هم ، شادم که رضا دارم
هرکس که شود بیمار رضا (ع)
والله شود ، دلدار رضا (ع)
امام رضا (ع) امام رضا (ع)
گره خورده این دل بر مویت به فدای جلوه رویت


بنده گدا کجا که مست سبوی رضا بشود
عبد بی حیا کجا که زائر کرب وبلا بشود
خجلت زده ام کردی ،از بس که کرم کرده ای
از لطف گدایت را ،راهی حرم کرده ای
آهوی دلم ، دنبال رضاست
قلب و جگرم ، اموال رضاست
امام رضا (ع) امام رضا (ع)
گره خورده این دل بر مویت به فدای جلوه رویت

شاعر:مهدی بقایی

امام حسین(ع)-شعر

« لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْر»

 

ای ماه شمشیر، وقت حلول است

جان جهان‌ها، از غم ملول است

این داغ حیدر، داغ بتول است

وین خون‌بهایِ، آل رسول است

سوزِ نهانی، اذن دخول است

چشمی که تر شد، نذرش قبول است

                                      این گریه‌هایِ، بی اختیارست

 

مانند امروز، کی می‌شود کی

سر‌ها به ‌رویِ، نی می‌شود نی

خون در رگِ تاک، می می‌شود می

ساقی بیانداز،  تیرِ پیاپی

قاتل امیرِ، ری می‌شود ری

پس وای بر وی، پس وای بر وی

                                   امروز اگر مست، فردا خمارست

 

شمشیر بنگر، رگ‌های او را

رگهایِ سرخِ زیر گلورا

بوسیده احمد، این سمت و سو را

خورشید رو را، مهتاب مو را

بگشای فرقِ، موی سبو را

هم پشت سر را، هم پیش رو را

                                          اکنون زمان، بوس و کنار است

 

قرآن گشودی، در سر بیاور

از سرِّ نی‌ها، سر در بیاور

پیکار یعنی، پیکر بیاور

پروانه‌ها را، پرپر بیاور

لشگر بیاور، یاور بیاور

اکبر اگر رفت، اصغر بیاور

                                        تیرِ سه‌شعبه، در انتظارست

 

ای دُرِّ نایاب، ای آب ای آب

ای گوهر ناب، ای آب ای آب

لب‌های ارباب، ای آب ای آب

عطشان و بی‌تاب، ای آب ای آب

شش‌ماهه در خواب، ای آب ای آب

ای آب ای آب، ای آب ای آب

                                          مشک دریده، دست سوارست

 

نحرین حیران، جریان بگیرید

بی‌سر بیایید، سامان بگیرید

سوغات را از، مهمان بگیرید

از خضر آبِ حیوان بگیرید

اذن سماع از سلطان بگیرید

وقت وداع است، قرآن بگیرید

                                     هنگام تن نیست، جان بی‌قرارست

 

جانا چه سازم، با زخم جانکاه

چندان نشیند، آیینه با آه

از پا فتادم، در راه بی راه

یک دلو خالی، صد آسمان چاه

«گر تیغ بارد، در کوی آن ماه

گردن نهادیم، الحکمُ لله»

                                      حبل الوریدم، در دست یارست

محمود حبیبی کسبی

عاشورایی-شعر

غزلی در ذکر مصائب عصر عاشورا:

آن­گاه افسری به سر سروری نماند
آری نماند پیکری، آری سری نماند

ماندند بی ­پناه­تر از پیش، اهل بیت
جز روی نی، نشانه ­ای از یاوری نماند

آتش نشست و هلهله برخاست، بعد ازآن
از خیمه ­ها به جز تل خاکستری نماند

در دشت گونه­ ها گل سیلی شکفته شد
بر گوش دختران حرم زیوری نماند

زینب دوید تا لب گودال قتلگاه
اما چه دید! در نظرش منظری نماند

می ­خواست بوسه ­ای بزند بر تن حسین
زیر سم سطور ولی پیکری نماند

می ­خواست تحفه ­ای بستاند به یادگار
اما نماند دستی و انگشتری نماند

می ­خواست روی و موی بپوشد ز چشم غیر
خاکم به سر که بر سر او معجری نماند

سر کوفتن به چوبۀ محمل بعید بود
اما شکیب رفت و ره دیگری نماند

***
بر دست، زخم سلسله؛ بر پای، آبله
در این سفر که همسفر بهتری نماند

مویه ­کُنان و موی ­کَنان جمله عرشیان
بر بال­های خیل ملائک پری نماند

آن ­روز آفتاب ز مشرق غروب کرد
زان پس اگرچه باختر و خاوری نماند

با این قیامتی که به پا شد به کربلا
باری برای حشر دگر محشری نماند

محمود حبیبی

حضرت علی-شعر

تقدیم به صاحبان روز یکشنبه

دشت را نفخۀ بهار آمد

سبز رویی به لاله زار آمد

بالباسی به رنگ یاس سپید

علی ِ سیب دوستدار آمد

دستش انگشتر شرف شمسی

با نگینی نوشته دار آمد

آیۀ نور را سی و دو بار

خواند و آنقدر با وقارآمد

که عرق دانه های پیشانیش

از بلندا ی شاخسار آمد ...

و چکید آنچنان که چون باران

بر روی گونه انار آمد...!

با حیایی که بیشتر از پیش

پیشباز نگاه یار آمد

علی از کوچۀ بنی هاشم

رد شدو بر سرقرار آمد

علی آمد به خانۀ احمد

یار در خانۀ نگار آمد

در زدو کوبه یا علی می گفت

یا علی ها ی بیشمار آمد

وارد صحن خانه شد حضرت

اوپیاده ولی سوار آمد

با هزاران صف مَلَک های

صدو ده بار جان نثار آمد

درو دیوار خانه هو هو گو

بعد اینقدر انتظارآمد ...

آنکه این تاک باغچه نُه سال

یا علی گفت و مست ، بار آمد

تا ببیند که ساقی کوثر

آخر الامر میگسار آمد

تا بنوشد ز جام الرحمن

با دوچشمان بس خمار آمد

           ..............

فاطمه دخترم بیا بنشین

که برای تو خواستگار آمد

پسر عموی مکه ای زادم

مدنی شمس مه عذار آمد

او که در جنگ هر کجا ماندم

نام زیبای او بکا رآمد

جای من لیلۀ المبیت، علی

سوی مذبح به افتخار آمد

شایعه شد که در اُحد مُردم

دشمن ا زگوشه و کنار آمد

ناگهان بین دشمنان مردی

یا علی گفت و شعله وارآمد

او علی بود تیغ تیز به کف

تاکه در آورد دمار آمد

نفسش های سورۀ کوثر

دشمنش شد چو تار و مار آمد

با دو ابروی خوش کشیدۀ خویش

اسدالله بر شکار آمد

او ید الله فوق ایدیهم

صاحب تیغ ذوالفقار آمد

پاسخت چیست بر علیِ که

با چه اندازه اعتبار آمد

           ....

به دلش استخاره زد زهرا

بَه که قالوا بلی سه بار آمد

                                                                  غلامرضا فاتحی

شعر عاشورایی

به خودش آمد و فهمید که چشمش تر بود

دو قدم مانده به بالای سر اکبر بود

تازه فهمید چه روزی به سرش آمده است

یا که بهتر چه به روز پسرش آمده است

پسر دسته گلش را چو گل پرپر دید

هر طرف را که نظر کرد علی اکبر دید

مثل مه پاره ی افتاده به خاک است تنش

در هم آمیخته خون و بدن و پیرهنش

نه توانس بغل گیرد و نه بوسه زند

نه توانست بماند نه از او دل بکند

زخم قلب پدر از جسم پسر بدتر بود

اربا اربا دل بابای علی اکبر بود

دشت مانده است وسواری که زمین گیر شده

تن صدچاک پسر دیده ،پدر پیر شده

ناله اش بین کف و هلهله ها گم شده بود

گریه اش مایه ی خندیدن مردم شده بود

ارتفاع بدنش تا به زمین کم شده بود

همه گفتند رکوع است ز بس خم شده بود

پسری مانده به خاک و پدری می نگرد

مانده حیران که چگونه بدنش را ببرد

چون که این چاک ترین جسم میان شهداست

مدد از کل جوانان بنی هاشم خواست

خوب شد بار دگر بوسه بر آن لب نگذاشت

ور نه می مرد از آن بوسه....که زینب نگذاشت

نوید اسماعیل زاده

شعر عاشورایی

يا رقيه(سلام الله عليها):

به شام تيره و تارم سحر نمي آيد

و عمه گفت عزيزم پدر نمي آيد

پدر بيا و ببين صورت گل خود را

ببين كبودي آن در نظر نمي آيد؟!

دلم گرفته نوازش كني مرا بابا

ولي ز دست تو اين كار بر نمي آيد...

و پيش چشم همه مي زد و نمي فهميد

به خشكي لب تو چوب تر نمي آيد..

و روي نيزه تو گفتي كه حال من خوب است

چرا به روي لبت جاي ضربه چوب است؟!

سيد حميد داودي نسب

میلاد امام صادق

«رفاقتی که گسست»

شاید کسى گمان نمى‏کرد که آن دوستى گسسته شود و آن دو که معمولا همراه یکدیگر بودند، روزى از هم جدا شوند. مردم یکى از آن‌ها را بیش از آن اندازه که به نام اصلیش بشناسند، به نام دوست و رفیقش مى‏شناختند. اغلب وقتى که مى‏خواستند از او یاد کنند، توجه به نام اصلى‏اش نداشتند و مى‏گفتند: "رفیق امام صادق (علیه السلام)"

در آن روز، مانند همیشه همراه امام (علیه السلام) بود و با هم داخل بازار کفش دوزها شدند.

خدمتکار سیاه پوستش هم در آن روز با او بود و از پشت سرش حرکت مى‏کرد. در وسط بازار، ناگهان به پشت سر نگاه کرد، ولی خدمتکار را ندید. بعد از چند قدم دیگر دو مرتبه سر را به عقب برگرداند، باز هم او را ندید. سومین بار به پشت سر نگاه کرد، هنوز هم از خدمتکار که سرگرم تماشاى اطراف شده و دور افتاده بود، خبرى نبود.

براى مرتبه چهارم که سر خود را به عقب برگرداند، پس از مشاهده او، با خشم به مادر او دشنام داد و سپس گفت: کجا بودى؟

تا این جمله از دهانش خارج شد، امام صادق (علیه السلام) به علامت تعجب دست خود را بلند کرد و محکم به پیشانى خویش زد و فرمود: "سبحان الله! به مادرش دشنام مى‏دهى؟! به مادرش نسبت کار ناروا مى‏دهى؟! من خیال مى‏کردم تو مردى باتقوا و پرهیزکارى هستی. برایم معلوم شد در تو ورع و تقوایى وجود ندارد."

مرد که بسیار هول شده بود گفت: "یابن رسول الله! این خدمتکار و مادرش هر دو اهل شهر سند هستند. خودت مى‏ دانى که مردمان آن شهر اصلا مسلمان نیستند. مادر او هم یک زن مسلمان نبوده که من به او تهمت ناروا زده باشم."

امام صادق (علیه السلام) با ناراحتی فرمود: "مادرش مسلمان نبوده که نبوده. هر قومى سنتى و قانونى در امر ازدواج دارند. وقتى طبق همان سنت و قانون رفتار کنند، فرزندانشان حلال زاده محسوب مى‏شوند."

امام (علیه السلام) پس از این بیان به او فرمود: "دیگر از من دور شو ..."

بعد از این ماجرا، دیگر کسى ندید که امام (علیه السلام) با او راه برود، تا مرگ بین آنها به طور کامل جدایى انداخت‏.(1)

اما به راستی چرا امام صادق (علیه السلام) رفاقت خود با این فرد را قطع نمود؟ پاسخ این پرسش را در کلام خود حضرت می‌توان یافت:

"یکی از نشانه‌‌های شریک شیطان که تردیدی در آن نیست،‌ این است که شخصی دشنام گو باشد و باکی نداشته باشد که چه گوید و چه شنود."(2)

بدین ترتیب شخص دشنام گو، رفاقت شیطان را برگزید و دوستی با چنین فردی هرگز شایسته انسان مومن نخواهد بود.

مواظب باشیم رفیق شیطان نشویم ..

(برگرفته از کتاب "داستان راستان تألیف: "استاد شهید مرتضی مطهری" (با اندکی تصرف و اضافات))

سایت مذهبی وب فرارسیدن 17 ربیع الأول، سالروز ولادت

گنجینه دار علوم و زبان گویای توحید

ششمین پیشوای شیعیان

امام جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام)

را به تمامی مسلمانان، به خصوص شما دوست گرامی تبریک و تهنیت می‌گوید.

 


پاورقی ها:

1ـ اصول کافى، جلد 2، صفحه 324- وسائل الشیعه، جلد 2، صفحه 477

2ـ قال الإمام جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام): "من علامات شرک الشیطان الذی لایشک فیه أن یکون فحاشا لایبالی ما قال و لا ما قیل فیه" (اصول کافی، جلد 2، صفحه 323)

 

انتظار

برای مهدی موعود(عج)

 

با یک نگاه ، عاشق خود را شهید کن

این جمعه را به یُمن قدم هات عید کن

 

داغ ِ ندیدنت به دل ِ هر شقایق است

این جمعه ، داغ ِ باغچه را ناپدید کن

 

خورشید ِ من! سری به دعاهای ما بزن

از قطره های کوچک باران خرید کن

 

بر روی هر چه مشق شب ما ست خط بکش

شب را ورق بزن ، دل ما را سپید کن

 

دستی به ذوالفقار ببر ، روی خاک را

پاک از وفور ِ ابن زیاد و یزید کن

 

" از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست "

امشب بیا و عالم ما را جدید کن

محمدرضا سلیمی


 

شعر عاشورایی

نیزه قیام کرد و تو را از سر آفرید

در چشم های مادر تو محشر آفرید

پهلوی مادر تو دوباره شکسته شد

وقتی که زخم ، حادثه را پرپر آفرید 

مادر تو را برای همین روز شیر داد

مادر برای روز دهم ، سرور آفرید

حتماً نشسته بود و تو را درد می کشید

آخر تو را شبیه علی ؛ حیدر آفرید

حتماً دعای مادر تو بوده که خدا

عبّاس آفرید ، علی اکبر آفرید 

یک غنچه...تیر تیز خزان...انفجار خون

این صحنه را گلوی علی اصغر آفرید

مادر برای اینکه تو را منتشر کند

تنهایی ِ شگفت تو را خواهر آفرید 

حالا نشسته ایم و تو را شعر می شویم

آری! تو را که کوثر پیغمبر آفرید

محمد رضا سلیمی

شعر مرثیه حضرت رقیه

یارقیه بنت الحسین
ابر مستی تیره گون شد باز بی حد گریه کرد
با غمت گاهی نباید ساخت، باید گریه کرد
امتحان کردم ببینم سنگ می فهمد تو را
از تو گفتم با دلم، کوتاه آمد، گریه کرد
ای که از بوی طعام خانه ها خوابت نبرد
مادرم نذر تو را هر وقت "هم زد" گریه کرد
با تمام این اسیران فرق داری، قصه چیست؟
هر کسی آمد به احوالت بخندد، گریه کرد
از سر ایمان به داغت گاه می گویم به خویش
شاید آن شب "زجر" هم وقتی تو را زد، گریه کرد
وقت غسلت هم به زخم تو نمک پاشیده شد
آن زن غساله هم اشکش در آمد، گریه کرد
*کاظم بهمنی*

 

شعر امام زمان

(عج الله تعالي فرجه والشريف)

دست هایت ضریح حاجت ها چشم هایت گل اجابت ها

شبنم روی گونه ی سرخت مایه ی سبزی طراوت ها

طاق ابروی قاب قوسینت لیت شعری این اشارت ها

تار تار بلند گیسویت رشته های نجات امت ها

نخ ابریشمی تسبیحت بند آزادی از اسارت ها

ای نگاه کبوترانه ی تو آسمان پر از نجابت ها

من زمینی نبودم از اول آمدم زیر خاک پایت ها

جمکرانی شوم همیشه شلوغ اصفهانی پر از ارادت ها

گل کنم شاعری شوم آن طور که تو داری بر او عنایت ها

هی نوشتند پشت ماشینها بر روی شیشها عبارت ها

خواهد آمد ، بیا ، گل نرگس کم کن از بینمان مسافت ها

جام جم با تمام حافظ هاش می کشند از لبت خجالت ها

السلام علیک ...خم بشوید می برازد تو را ریبود ها

هاشمی ! فاطمی ! ابوالحسنی ! به به تو با چنین اصالت ها

میم و حا میم و دال ای زیبا ای اباالقاسم رسالت ها

حیدری زاده ی دو تیغ ابرو کشته ی چشم تو شهامت ها

نور زهراییت تقدس وار سرزد از کوثرای ساحت ها

ای حسن صورت بقیع نشین ای کریم همه کرامت ها

کربلایی حسین و الفجری رجعت سرخ تا شهادت ها

وارث مه رخان لیلایی مات در جذبه شان شجاعت ها

چون علی اکبر و عموت عباس شده ای جزو سرو قامت ها

زینبی زینت علی طینت کوه صبر پر از صلابت ها

تازه مشهور می شوی حالا مثل سجاد در عبادت ها

بشکاف علم روز دنیا را باقر العلم و البلاغت ها

ربودی شیعیان جعفری ات ششمین صادق صداقت ها

بی تو مردند کنج زندان ها کاظم الغیظ ، باب حاجت ها

آهویت نه گدای تو هستم یادگار رضا و رافت ها

باز دریای جود جوشش کرد در جواد آب این سخاوت ها

تا گدایان سامری چون من درنقی خانه ی هدایت ها

یازده جلوه عسگری بشوند پشت این پرده ی بشارت ها

میرسد صوت مکه ایت به گوش یثربی گونه با فخامت ها...

...تفی آواز داد جاء الحق زهق باطل اهل طاعت ها

ای غزل باز از تو شیرین شد نمکین مهدی حلاوت ها

و تو طاووس بزم اهل بهشت آخرین حد به این ملاحت ها

غلام رضافاتحی

شعرميلاد پيامبر

در سایه سار لطف شماپاگرفته ایم

شکرخداکنارشماجاگرفته ایم

ازسائلان هرشبه کویتان شدیم

این درس راز عالم بالا گرفته ایم

این نوکری وعرض ادب رابه نزدتان

ازگوشه چشم ام ابیها گرفته ایم

بعدازشما که امتتان چنددسته شد

شکرخداکه دامن مولا گرفته ایم

همواره درب هرکس وناکس نمی زنیم

مارزق خود زام ابیها گرفته ایم

مازیردین نسل به نسل شماشدیم

ازدست زینب توشفاهاگرفته ایم

تااینکه بین چاه  نیافتیم ،روزوشب

یک رشته ازعبای شمارا گرفته ایم

این رشته ازعبای توحبل المتین ماست

مُهرغلامی حسنت برجبین ماست

وقتی که آمدی همه جاغرق نورشد

کم کم بساط عشق خداوند جور شد

وقتی توآمدی دل جدت جلاگرفت

زیرا که لحظه های صفاوسرورشد

وقتی توآمدی همه جابوی حق گرفت

شیطان وفتنه هاش ازاین خاک دورشد

بااینکه آخرآمدی امانوشته اند

یک ذره خاک پای شماکوه طورشد

یک ذره نورتو به دل آسمان نشست

خورشید وماه بعدبه جنس بلورشد

آقاخوش آمدی وقدم رنجه کرده ای

برداشته خدازرویش بازپرده ای

آقاگدای کوی تودنیاشدندوبعد

این بردگان به لطف توآقاشدندوبعد

مقدادوبوذرآمدوسلمان کنارتو

هریک برای خویش مسیحاشدندوبعد

حسرت به قلب خون شده ی مادران نماند

بسیارشان که صاحب لیلا شدند وبعد

بانازمقدم تو زمین سربلندشد

افتادگان به خاک،همه پاشدندوبعد

قبل ازتو بودبنددوعالم گره گره

توآمدی واین گره هاواشدندوبعد

پیغمبران قبل توازیاد رفته بود

توآمدی وزنده واحیاشدندوبعد

توآمدی ونسل توشدنورفاطمه

مردم گدای حضرت زهراشدندوبعد

برکوی فاطمه دل ماهم مقیم شد

فرزنداولش به دوعالم کریم شد

روکردحق تورا که توقرآن بیاوری

بعدش نزول سوره باران بیاوری

لطفی به ماشدوبه نگاهت نوشته شد:

نوری به قلب کشور ایران بیاوری

می خواستی پلی بزنی سوی ماعجم

گفتی کنارخویش توسلمان بیاوری

گفتی به اوکه دین خداحب حیدراست

باید علی بگویی وایمان بیاوری

می خواستی که مست می کربلا شویم

گفتی زنسل خویش توسلطان بیاوری

توآمدی که همره نوروجود خود

نورخدای عرش فراوان بیاوری

ماراگدای خانه ات آقاحساب کن

مست شراب ساقی خودبوتراب کن

حیدرمحمدوتوخودت هم که حیدری

ازکل انبیاءالهی توبرتری

آنقدربرتراست مقامت که داده حق

مانندفاطمه به تودختر چه دختری

دروصف ودرمقام تواین واژه کافی است

بعدازخداتولایق الله اکبری

ازروزاولی که توپابرزمین زدی

فهمیده بودجدتو که توپیمبری

آقابه جان فاطمه ومرتضی بگو

روزجزامرا به غلامی تو می خری؟

مامست حیدریم ولیکن نوشته اند

ماراهمیشه شیعه مذهب جعفری

شکرخداکه ماهمگی عبدحیدریم

شاگرددرس علم دبستان جعفریم

شعر تولد پيامبر

شق القمر که معجزه ای نیست !!!

 

از روی توست ؛ ماه اگر این سان منوّر است

از عِطر نام توست ؛ اگر گلْ معطّر است

آن چهره ی مشعشع و آن دیده ی پر آب

شأن نزول سوره ی والشّمس و کوثر است

جنّ و پری سپاه سلیمان اگر شدند

روح الامین به بیت تو هر آن مسخّر است

بال و پر فرشته ی آمین به راه توست

امر محال اگر تو بخواهی میسّر است

از لطف لایزال تو هر ناتوان اگر -

دستی به دامنت برساند توانگر است

همواره مزد را به تکاپو نمی دهند

از سفره ی عطای تو رزقم مقرّر است

در چشم طفل ‘ عکس بُوَد جذْبه ی کتاب

حتی بدون عکس ‘ کتابت مصوّر است

 

دارد به سمت نام تو نزدیک می شود

آغاز هر اذان اگر " الله اکبر " است!

کردی قیام و دور قیامت گذشت و رفت!

ما منتظر نشسته که کی وقت محشر است !!؟؟

نامت دوبار در صلوات آمد و مدام

از هر زبان که می شنوم نامکرّر است

حرفی تفاوت صلوات و صلو'ة نیست !

اجر صلو'ة با صلواتت برابر است

کی می شود که در غزلی جا دهم تو را ؟!

مدحت نیازمند غزلهای دیگر است

 

هر شعرِ از تو گفته اگر مُصحَفی شود

این انحصار معجزه ها منتفی شود

خَلق تو راز فلسفه ی کائنات بود

پس منطقی ست شعرم اگر فلسفی شود

 

اینکه تویی تبلورِ معیارْ در خلوص

اجماع ِ بی گمان عموم است با خصوص

با آنکه بی نیازی از اثبات ‘ در پی ات -

آیات آمدند به تکرار در نصوص

با تو مدینه قبله ی حاجات دیگری ست

نهج الفصاحه جلوه ی آیات دیگری ست *

بی معرفت به حقّ تو هرکس که زنده است

حین حیات ‘ نوعی از اموات دیگری ست!

در فرضی از مغالطه رد کرده خویش را

هرکس به جز تو در پی اثبات دیگریست!

کم می شود تواتُرِ اقوالِ بی سند

وقتی که مبتنی به روایات دیگری ست

تأخیر در عبادت و تکیه به قولِ غیر

در کثرتِ معاشرت آفات دیگری ست

گاهی تنفر از سکنات کسی دگر

شرم از صفات ماست که در ذات دیگریست!

بت ها شکسته اند ولی این جهان چرا

همچون گذشته گستره ی لات دیگری ست؟!

این قوم ‘ سر به راه به فرمان نمی شوند

موسی به طور در پی تورات دیگری ست

نامت مبارک است ولی گوش ما چرا

وقت اذان به جانب اصوات دیگری ست ؟

دنیا منظم است ولی در نماز تو

ترتیب دیگری ست ‘ موالات دیگری ست !

 

در چشم اهل دل به یقین هر مصیبتی

فرصت برای حال و مناجات دیگری ست

در وصف تو اگر که غزل ‘ چون قصیده شد

بی شک نیازمند به ابیات دیگری ست

 

پیغمبران قبل تو هریک جدا جدا

آورده اند نام تو را در کتابها

در آبْ نوح گفت و در آتش خلیل گفت!

موسی به کوه طور و مسیحا به جلجتا *

 

خورشید بی تو مشعل خوف و هلاک شد

اول به کوه زد‘ پس از آن در مغاک شد

از نیمه ی ربیع ِ نخستین دو شب گذشت*

ذکر فرشتگان همه " روحی فداک " شد

کس انتظار معجزه از سنگها نداشت

تا اینکه سنگ در قدمت تابناک شد

از جلوه ی تو بود تب بت پرستی اش !

مشرک اگر که مرتکب اشتراک شد!

آورده اند کافرِ در حالِ احتضار

بر لب دوبار نام تو آورد و پاک شد!

 

شق القمر که معجزه ای نیست ! چونکه ماه -

روی تو را که دید ؛ خودش سینه چاک شد !

 

دلداده ی تو هر که شود ‘ ترک سر کند

حال و هوای غیرِ تو از سر به در کند

چون گوش روزه دار به الله اکبر است *

چشمی که خواست سیر تو را یک نظر کند

تعیین نرخ ‘ تابع تصمیم تاجر است

هرکس که از تو چشم بپوشد ضرر کند

این شعر از قوالب رایج عبور کرد

شاعر نخواست وصف تو را مختصر کند

 

 

دلداده ای که گاه به دلدار سر زند

خوشباوری ست اینکه به او یار سر زند

در پاسخ تمام سؤالات ‘ نام تو –

از ماورای پرده ی اسرار زند

رزق کسی به اذن تو فرّاخ چون شود-

باید به مردمان گرفتار سر زند

میگردد از تصدّق تو عاقبت به خیر

وقت سلامت آنکه به بیمار سر زند

این ماجرای بعثت و غار حرا چه بود ؟!

کس دیده قرص ماه که از غار سر زند ؟!

ماه چهارده شبه را دیده ! منطقی ست –

دیوانه گاه اگر که به دیوار سر زند !

 

بود از نخست شیوه ی میخانه ها غلط !

باید که ضرب در دو شود جام هفت خط !

از این چهارده که گذشتی به جام خویش

تصویر " لا الهَ " ببینی فقط فقط

 

نامت حقیقتی ست که در آن مَجاز نیست

چشمی که باز نیست به روی تو ‘ باز نیست!

سالک بدون عشق تو در مسلک سلوک

دیوانه هم اگر بشود  عشقباز نیست

رسوای عشق از همه با آبروتر است

سرّی که پیش خلق عیان گشته ‘ راز نیست

وقتی که روبروی بتان ایستاده ای

فرصت برای موعظه و احتراز نیست

 

هرکس که در تو غرق شود ملتفت شود

بعد از نشیب مرحله ای جز فراز نیست

سوز و گداز سیرت دلدادگان توست

چیزی به غیر صورتِ راز و نیاز نیست

جز این که کاتب نَفَََس وحی بوده ام

من را به شاعران دگر امتیاز نیست

ازسِدرِ منتهی چه کسی جز تو رد شده ست ؟

آنجا برای وحی   تردّد مُجاز نیست!

هرجاکه نام توست حریمی الهی است

پس مسجدالحرام فقط در حجاز نیست!

نام تو در اذان دل ما را مدینه بُرد

گاهی حضور قلب شروط نماز نیست!

 

هرکس که دل سپرده به تو ‘ دین سپرده است

زخم روان خویش  ‘ به تسکین سپرده است

آسوده گشته است خداوند تا از آن –

بالا عنان عرش به پایین سپرده است!

می خواست تا که زنده بماند به این دلیل-

قلب کتاب خویش به یاسین سپرده است

بی تو کسی که دم زند از حق ‘ حضانتِ -

ایتام را به دست مساکین سپرده است!

 

دنیا بدون نام تو رنجی عمیق داشت

تا بودی از بهشت نشانی دقیق داشت

در شعله های خشم نمی سوخت جنگلی

دریا اگر که کار به کار حریق داشت

گفتی که داغدار نشد آنکه خاتمی -

در دستِ راست کرد و نگینی عقیق داشت

- انگشتر نشان تو و نقش آن چه بود ؟!

مولا پس از تو چند رفیق شفیق داشت ؟ -

جز تو که داشته ست ؟! "علی" درسپاه خویش !

- جنگاوری سترگ که قلبی رقیق داشت -

دل وقتی از خدا بشود پُر کجای آن

چیزی کم از قداست بیت عتیق داشت؟

 

*

 

تکلیف اگر چه وقت مصیبت صبوری است

گاهی نشان اوج وفا ‘ اشک دوری است

چشمی که بسته شد به جمال و خصال تو

در او سیه دلی به موازات کوری است

 

آبی شفادهنده چو اشک زلال نیست

شیرینی فراق تو کم از وصال نیست

طالب اگر چه مفتی و علامه هم شود

بی معرفت به حقّ تو اهل کمال نیست

بی حرمتی کسی به حریمت اگر کند

چشمش به اهل خانه ی خود هم حلال نیست

هر سیرتی نکوست به صورت اثر کند

زیبایی جمال ‘  جدا از خصال نیست

هرکس که دیده روی تو وابروی تو را

دیگر نیازمند به بدر و هلال نیست

والاتر است آنکه غلام تو مانده است !

بر پشت بام کعبه کسی جز بِلال نیست!

هنگام غیظ اگر صلواتی دهد کسی

چیزی به قدر خشم سریع الزوال نیست

لب از سخن اگر که ببندیم ؛ در سکوت –

اسرارِ حکمتی ست که در قیل و قال نیست

دنیا پُر از خداست و دیگر تفاوتی

مابین شرق و غرب و جنوب و شمال نیست

 اصغر عظيمي مهر

شهادت امام حسن

باسمه تعالی

«کوه صبر و مهربانی»

در زمانی که مروان استاندارى مدینه را به عهده داشت، هر هفته پیش از انجام نماز جمعه در خطبه ‏اى که ایراد مى‏ کرد، نسبت به حضرت على (علیه السلام) ناسزا مى‏ گفت. در یکى از روزها، شخصى را همراه نامه‌ ای سراسر دشنام و ناسزا به سوى امام حسن (علیه السلام) گسیل داشت.

پس از آن که مأمور، نامه را به امام حسن (علیه السلام) رساند، ایشان فرمود: "وقتى با مروان ملاقات کردى، از جانب من به او بگو: به خدا سوگند من با گفتن دشنام به تو، چیزى را محو نمى ‏کنم؛ اما (صبر مى ‏کنم و چیزى نمى‏ گویم که) وعده گاه من و تو، در پیشگاه خدا خواهد بود. اگر در آنچه نسبت به من ابراز داشته ‏اى، راستگو بوده ‏اى، خداى تعالى پاداش خوبى به تو کرم فرماید و اگر نسبت به آنچه درباره من اظهار داشته ‏اى دروغگو باشى، خداى تعالى براى انتقام گرفتن از همه مردم شایسته‏ تر است‏ ..."(1)

بر طبق اعتراف ابن حجر (از علمای متعصب اهل سنت)، علت رحلت امام حسن مجتبى (علیه السلام) این بود که همسرش "جعده" دختر اشعث بن قیس کندى بنا به دسیسه یزید، (البته بر طبق نظر علمای بزرگ اهل سنت و شیعه، توطئه مسموم ساختن امام مجتبی (علیه السلام) دسیسه معاویه بوده است. برای اطلاع بیشتر به پاورقی مراجعه گردد)(2) تصمیم گرفت تا امام (علیه السلام) را به وسیله سم از پاى درآورد تا به دنبال مسموم شدن آن حضرت به دست وى، یزید او را به همسرى خویش نامزد کند. لذا یزید براى اطمینان خاطر او، مبلغ صد هزار درهم به وى داد و جعده به دستورى که از ناحیه «یزید» داشت، امام حسن (علیه السلام) را مسموم ساخت. امام حسن (علیه السلام) مدت چهل شبانه روز بیمار بود و سپس به شهادت رسید.

در روایتى آمده است که امام مجتبی (علیه السلام) پس از آنکه مسموم گردید، به امام حسین (علیه السلام) فرمود: "اى برادر! مرگ من فرا رسیده است و به زودى از تو جدا مى‏ شوم و به پروردگارم مى‏ پیوندم. اى برادر! سه بار مسموم شدم و هیچ بار به اندازه زهرى که در حال حاضر آشامیده‏ ام، مرا از پاى درنیاورده است.

اى برادر! پاره ‏هاى جگرم را در طشت مشاهده کردم و مى‏ دانم توسط چه کسی دچار مسمومیت شده ‏ام. اینک تو را به حقى که بر تو دارم سوگند مى‏ دهم، در این رابطه هیچ­گونه حرفى به زبان نیاورى.

هرگاه از دنیا رحلت کردم، مرا غسل مى ‏دهى و کفن مى ‏کنى و جنازه مرا به طرف مرقد پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حمل مى‏ کنى تا با آن حضرت عهدى تازه کنم. پس از آن، جسد مرا به سوى قبر جده‏ ام فاطمه بنت اسد مى ‏برى و در آنجا به خاک مى ‏سپارى.

تو را به خدا سوگند مى‏ دهم، در رابطه با شهادت من سعى کنید به اندازه وسیله خون‏گیرى هم خونی ریخته نشود."

امام حسین (علیه السلام) پرسید: "چه کسى شما را مسموم ساخته است؟"

امام حسن (علیه السلام) فرمود: "از سؤال تو پیداست که تصمیم دارى او را از پاى درآورى؟"

گفت: "آرى."

امام حسن (علیه السلام) آنها را از درخواست پاسخ منصرف ساخت و امرشان را به عهده خدا واگذار نمود.

سرانجام همین که آن حضرت از دنیا رحلت کرد، جعده کسى را به سوى یزید فرستاد تا به وعده‏ اى که به او داده است، وفا کند! اما یزید پیغام داد: "ما راضى نبودیم که با وى چنان معامله ‏اى انجام بدهى، چگونه حاضر خواهیم شد که خود را به دست تو گرفتار سازیم‏؟"(3)

هنگامى که امام حسن (علیه السلام) شهید شد، مروان نیز در تشییع جنازه ایشان حضور داشت و مى‏ گریست! امام حسین (علیه السلام) به او فرمود: "چگونه بر مرگ برادرم گریه مى‏ کنى در حالیکه جرعه‏ هاى غم و اندوه را به او چشاندی؟!"

مروان در پاسخ گفت: "گریه من براى آن بزرگوارى است که بردباریش از کوه بیشتر بود!!"(4)

(برگرفته از کتاب "فضائل الخمسه تألیف: "علامه فیروز آبادی"(5))

 

سایت مذهبی وب فرارسیدن 28 ماه صفر، سالروز شهادت

آیت حلم و وقار و گنجینه ایمان و جوانمردی

پیشوای دوم شیعیان

حضرت امام حسن بن علی المجتبی(علیه السلام)

را به تمامی مسلمانان، به خصوص شما دوست گرامی تسلیت می‌گوید.

«نگران امت، در بستر رحلت»

همه ما بارها و بارها در قالب‌های گوناگون ماجرای پدرانی را که در لحظات پایانی زندگی خود، فرزندانشان را جمع می‌کنند و لب به سخنی پندآموز می‌گشایند، شنیده‌ایم. معمولاً آنان در ساعات واپسین، می‌خواهند با تمام وجود چکیده زندگیشان را همچون گنجی نفیس به اولاد خویش بسپارند و آنها را صاحب سرمایه ارزشمندی کنند.

در آموزه‌های دینی ما مسلمانان، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان پدر امت معرفی شده است.(1) پدری که پس از 23 سال تلاش، مانند چنین روزهایی در بستر بیماری افتاده است...

در یکی از این روزها، صدای گریه­ای به گوش آن حضرت رسید. علت آن را پرسید؛ گفتند: "مردم، مردان و زنان از مهاجرین و انصار در مسجد جمع شده‌اند و به خاطر نگرانی از حال شما می‌گریند."

اگر چه رمقی در اندامش نمانده؛ اگر چه ساعاتی بعد روح بلند او در جوار رحمت پروردگار آرام می گیرد؛ اما وقتی قرار است او پدر باشد و مسلمانان فرزندان او و هنگامی که قرار است اندکی بعد، آنها طعم تلخ یتیمی را بچشند، پدر بیش از پیش غصه فردا را می خورد. لذا فرمود: "مرا بلند کنید و به مسجد ببرید تا من آنها را ببینم و آنها نیز مرا ببینند."

امیرالمؤمنین (علیه السلام) از یک طرف و فضل بن عباس از طرف دیگر، آن حضرت را بلند کردند. مهربان پدر امت که دیگر توانایی ایستادن روی پا را نداشت، تکیه به امیرالمؤمنین (علیه السلام) و فضل بن عباس داد و در حالتی که پاهایش بر زمین کشیده می شد و شمدی بر خود پیچیده و دستمالی به سر بسته بود، وارد مسجد شد. مردم هنگامی که آن حضرت را به این حال دیدند، شروع به ضجّه و ناله کردند.

پس از آن که روی پله منبر نشست، شروع به حمد و ثنای خدا کرد و پس از آن فرمود: "می‌بینم برای من نگرانید. در دنیا چه کسی مانده است که من بمانم؟... ای مردم! من پیشروی کاروان شما هستم (و از بین شما می روم). شما بعد از من می‌آیید و کنار حوض کوثر بر من وارد می‌شوید.

توجه کنید! من درباره ثقلین (دو یادگاری که از خود باقی گذاشته‌ام) شما را مورد پرسش قرار می‌دهم؛ که حق مرا درباره آن دو چگونه رعایت کرده‌اید. آگاه باشید! من این دو را در میان شما باقی گذاشتم؛ کتاب خدا و عترت و اهل بیت خودم را. از آنها جلو نیفتید که بی‌رهبر می‌مانید و پراکنده می‌شوید. از آنها عقب هم نمانید که راه را گم می‌کنید و هلاک می‌گردید. به آنها چیزی یاد ندهید که آنها از شما داناتر هستند..."

اما رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن حال و آن لحظات، چشمان بسته امت خود را نسبت به حقیقت دیگری نیز گشود و اضافه کرد:

"ای گروه های مردم! بدانید تنها چیزی که بین خدا و انسان وسیله جلب خیر و دفع شر می‌شود، عمل به دین خداست... قسم به کسی که مرا به حق به نبوت مبعوث کرده است، چیزی جز عمل، نجات بخش انسان نخواهد بود؛ آن هم عملی که به رحمت پروردگار ضمیمه گردد."

سپس برای آن که جدی بودن این موضوع را نشان دهد، سخن قابل تأملی را فرمود: "من هم اگر نافرمانی کنم، سقوط می‌کنم!"

در آخر هم برای تثبیت سخن، خدا را شاهد گرفت و فرمود: "خدایا شاهد باش که من (پیام تو را) رساندم."(2)

بدین سان مجلس وداع با امت به پایان رسید و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به منزل آمد و بستری شد و دیگر از بستر برنخاست.

ساعات آخر عمر آن حضرت بود که فرمود همه از اتاق بیرون بروند. اصحاب و همسرانش همه از اتاق خارج شدند. فرمود تنها فاطمه و علی و فرزندانشان بیایند. آنها آمدند و کنار بسترش نشستند.

در آن حال، دست فاطمه (علیها السلام) را گرفت و روی سینه‌اش گذاشت. خواست حرف بزند، گریه مجالش نداد. لحظاتی سکوت کرد. عزیزانش سخت گریستند. پس از آن که اندکی آرام شد، دست فاطمه (علیها السلام) را گرفت و در دست علی (علیه السلام) گذاشت و فرمود: "علی! این امانت خدا و رسول خدا است که به دستت می‌سپارم..."

پدر امت مدتی بعد در حالی که دلواپس فرزندان خود بود، از میان آنها رحلت کرد. او در آن ساعات آخر، همان طور که دیدیم، امت خویش را مخاطب دو وصیت مهم قرار داد: از طرفی مسیر صحیح حرکت آنها را برای همیشه با معرفی میراث خود مشخص نمود و از سوی دیگر هم سعادتمند واقعی را تنها کسی معرفی کرد که نه با ادعا و آرزو، بلکه با عمل، در این مسیر گام نهد.

(برگرفته از کتاب "خاتم انبیاء، رحمت بی انتها"، تألیف: "آیت الله سید محمد ضیاءآبادی"(با اندکی تصرف و اضافات))

 

سایت مذهبی وب فرا رسیدن 28 صفر، سالروز رحلت

پدر امت و واسطه هدایت و رحمت

حضرت محمّد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم)

را به همه مسلمانان جهان،

به خصوص شما دوست عزیز، تسلیت می‌گوید.

انگشتر

نگفتنی ست غم بی شمار انگشتر

چنان عقیق شدم داغ دار انگشتر

به مشک طعنه زده در میان قحطی آب

خوشا به حال لب آبدار انگشتر

برای دست، دلش تنگ شد زمانی که -

رسیده بود به اتمام کار انگشتر

رقیه را نگذارید تا نگاه کند

به گوشواره ی خود در کنار انگشتر

بگو به زائر کرب و بلا که سوغاتی

کسی ندارد از او انتظار انگشتر

مجید تال