شعر امام رضا

 


هرچند که در شهر تو بازار زیاد است
باید برسم زود، خریدار زیاد است

من دربه‌در پنجره‌ فولادم و دیری‌ست
بین من و آن پنجره دیوار زیاد است

آن‌قدر کریمی که بدهکار تو کم نیست
آن‌قدر کریمی که طلبکار زیاد است

پاییز رسیدم به حرم، با همه گفتم
این‌جا چقدر چادر گل‌ دار زیاد است

با بار گناه آمده‌ام مثل همیشه
با بار گناه آمدم این بار زیاد است

گندم به کبوتر بدهم، شعر بگویم
آخر چه کنم در حرمت؟ کار زیاد است

نوروز به نوروز، محرم به محرم
سرمست زیاد است، عزادار زیاد است

هر گوشه ایران حرم توست که با تو
همسایه دیوار به دیوار زیاد است

از دور سلامی تو و از دور جوابی
این فاصله انگار نه انگار زیاد است

آن شب که به رؤیای من افتاد مسیرت
دیدم چقدر لذت دیدار زیاد است

در خواب، سر سفره اطعام تو گفتی
هر قدر که می‌خواهی بردار، زیاد است

#امام_رضا_ع_مدح_و_مناجات
#زیارت_مخصوصه
#علیرضا_قنبری

امام رضا(ع)-شعر

شبیه مرغک زاری کز آشیانه بیفتد

جدا ز دامن مادر به دام دانه بیفتد

شبیه طفل جسوری که رنج داده پدر را

برای گریه اش اینک به فکر شانه بیفتد

درست مثل جوانی شرور و هرزه و سرکش

که وقت غصه و غربت به یاد خانه بیفتد

شبیه متهمی که به دست خویش بمیرد

و یا به پای خودش دست تازیانه بیفتد

منم مشبّه تشبیه های فوق، وَ ای کاش

که از سرم هوس گفتن ترانه بیفتد

نشان گرفته دلم را کمان ابروی ماهت

دعا بکن که مبادا دل از نشانه بیفتد

همیشه وقت زیارت، شبیه پهنه ی دریا

تمام صورت من در پی کرانه بیفتد

شبیه رشته ی تسبیح پاره، دانه ی اشکم

به هر بهانه بریزد به هر بهانه بیفتد

ولیِ عهد دلم نه، تو شاه کشور قلبی

که با تو قصه ی جمشید، در فسانه بیفتد

خیال کن که غزالم بیا و ضامن من شو

بیا که آتش صیّاد، از زبانه بیفتد

الا غریب خراسان! رضا مشو که بمیرد

اگر که مرغک زاری از آشیانه بیفتد

 

شاعر: محسن رضوانی

امام رضا(ع)-شعر

همیشه قبل هر حرفی برایت شعر می خوانم

قبولم کن من آداب زیارت را نمی دانم

نمی دانم چرا این قدر با من مهربانی تو

نمی دانم کنارت میزبانم یا که مهمانم

نگاهم روبروی تو، بلاتکلیف می ماند

که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم

به دریا می زنم دریا ضریح توست غرقم کن

در این امواج پرشوری که من یک قطره از آنم

سکوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه

بریز آرامشی دیرینه در سینه پریشانم

تماشا می شوی آیه به آیه در قنوت من

تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم

اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می گویم :

که من یک شاعر درباری ام مداح سلطانم

                              سید حمید رضا برقعی

امام رضا(ع)-شعر

یا امام الرئوف: 

احساس خواهد کرد کوه نور می بیند

وقتی که شهرت را کسی از دور می بیند

احساس انسانی که روی تکه ی چوبی

در عمق تاریکی دریا ، نور می بیند

جای قدمهای بهشتی تو را عاشق

در کوچه باغ سبز نیشابور می بیند

زائر همان آنی که مشهد می رسد ، خود را

با بچه آهوی شما محشور می بیند

هر کس که می آید میان صحن های تو

شور خودش را گوشه ی ماهور می بیند

با اشک می آید ولی دلخوش به روزی که

بالای بالینش تو را در گور می بیند

شاعر نگاهش سمت گنبد میرود اما

جای کبوتر دسته های حور می بیند

در بیت هشتم صحن کهنه – پنجره فولاد

انگار می گویند : مردی کور می بیند ...

سید محمد حسینی

معرفی وبلاگ

اشعار آیینی

 

جلسه شعر آیینی انگور (کلیک کنید)

امام رضا(ع)-شعر

غبار گیر به نرمی بال قو اینجاست

هزار نکته ی باریکتر ز مو اینجاست


چقدر درد دل از راه دور پر زده تا...

چقدر حرف در آغوش بغ بغو اینجاست

 
همیشه یک نفر اینجا نشسته  گوش کند

همیشه فرصت یک صحن گفتگو اینجاست

 

و  گفته اند به فواره ای که در اوج است؟

که سر به خاک گذارد که آبرو اینجاست


قدم قدم همه جا آب و حوض و فواره

مگر که وارث خشکی آن گلو اینجاست


فدای واژه  سقا  که خانه خانه اوست

فدای بوی غریبی که از عمو اینجاست


چقدر ساده مرا تا به بی نهایت برد

چقدر آینه ی پاک روبرو اینجاست
 

هزار سمت مرا برده اند و آرامم

که مقصد همه آن هزار سو اینجاست
 

میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست

کسی حضور ندارد  وگرنه او اینجاست

محمد خادم

برگرفته از وبلاگ جلسه شعر آیینی انگور

امام رضا(ع)-شعر

قلبى شكست و دورو برش را خدا گرفت

نقاره مى‏زنند...  مريضى شفا گرفت

 ديدى كه سنگ در دل آئينه آب شد

ديدى كه آب حاجت آئينه را گرفت

 خورشيدى آمد و به ضريح تو سجده كرد

اينجا براى صبح خودش روشنا گرفت

 پيغمبرى رسيد در اين صحن پر ز نور

در هر رواق خلوت غار حرا گرفت

 از آن طرف فرشته‏اى از آسمان رسيد

پروانه وار گشت و سلام مرا گرفت

 زير پرش نهاد و به سمت خدا پريد

تقديم حق نمود و سپس ارتفاء گرفت

 چشمى كنار اينهمه باور نشست و بعد

عكسى به يادگار از اين صحنه‏ها گرفت

 دارم قدم قدم به تو نزديك مى‏شوم

شعرم تمام فاصله‏ها را فرا گرفت

 دارم به سمت پنجره فولاد مى‏روم

جايى كه دل شكت و مريضى شفا گرفت

امام رضا(ع)-شعر

یا رئوف
باید همه به سمت شما رو بیاورند
دلها  به  لب  ذکر   هوالهو   بیاورند


باید  که  جن و  انس  تمام  ملائکه
ایمان به دست   ضامن آهو بیاورند

ما بهتر از شما که ندیدیم صاحبی
گر هست بهتری زشما کو؟ بیاورند


با تار  مویتان  که  برابر  نمی شود
گیرم   هزار  خرمن   گیسو   بیاورند

خسته  شکسته ام و  بسختی  رسیده ام
پشت   درم  بگو   که  مرا تو  بیاورند

در سفره هر چه میرسد از سمت مشهد است
آری هر آنچه هست  ار آن  سو  بیاورند

شاعر و مداح اهل زنده یاد بیت میثم کامیابی فر

جهت شادی روحش صلواتی بفرستید.

امام رضا(ع)-شعر

یا حق:

دل عاشق گواه خود دارد

عاشقی رسم و راه خود دارد

با من از شرط عقل امر مکن

دل دیوانه شاه خود دارد

عاقلان طعنه گوی عشاقند

عقل هم اشتباه خود دارد

حج فطرس طواف کرببلاست

هر ملک خانقاه خود دارد

می کشد نام کربلا همه را

شاه دلها سپاه خود دارد

گرچه ارباب مثل هر شاهی

عبد چهره سیاه خود دارد

در کنار حبیب و مسلم و حر

جون او نیز جاه خود دارد

کربلا، سامرا، مدینه، نجف

هرکجا بارگاه خود دارد

من امام رضایی ام چه کنم؟

هرکسی تکیه گاه خود دارد

مهدی بقایی

امام رضا(ع)-شعر

از ازل ای نگار بی همتا

گشته اين دل به عشق تو شيدا

پدرم را خدا نگه دارد

که مرا کرده بر در تو گدا

اولين درس عشق من این بود

اولين مشکلی که شد پيدا

اشک حلقه به دور چشمش زد

پدرم گفت: يا امام رضا

طفل بودم که در ميان رواق

گرم بازی و شيطنت اما

سنگفرش حرم به من آموخت

در کنار تو پرکشيدن را

روی سنگی که ليز می خوردم

فارغ از اصطکاک اين دنيا

باورم شد که دوستم داری

و گرفتی مرا بغل، حالا...

کاش در اين زمانه‌ی پيری

باز اين بنده را بغل گيری

مهدی بقایی

امام رضا(ع)-شعر سبکی

گوهر ولای تو ، به طینت من بود ای صنمم
ذکر خوب نام تو ، عبادت من بود ای صنمم
تو دلبر جانانه ، من عاشق و دیوانه
تو شمع ولا و من ، بر گرد تو پروانه
ای حاصل من ، آن روی مهت
ای قاتل من ، تیر نگهت
امام رضا (ع) امام رضا (ع)
گره خورده این دل بر مویت به فدای جلوه رویت(۲)


جزهوای کوی تو ، به قلب ودلم نکنم هوسی
کافرم اگر به غیر یاد تو من بکشم نفسی
ای آروزی دل ها ، من بنده وتو مولا
دل با تو شود آرام ، آرام دل زهرا
من مال توام ، ای تاج سرم
جز کوی تومن ، جایی نروم
امام رضا (ع) امام رضا (ع)
گره خورده این دل بر مویت به فدای جلوه رویت


هر زمان اسیر و مست ، زچرعه باده نام توام
شاه عالمم که من ، غلام غلام غلام توام
من مهر ولا دارم ، گر بار خطا دارم
در روز قیامت هم ، شادم که رضا دارم
هرکس که شود بیمار رضا (ع)
والله شود ، دلدار رضا (ع)
امام رضا (ع) امام رضا (ع)
گره خورده این دل بر مویت به فدای جلوه رویت


بنده گدا کجا که مست سبوی رضا بشود
عبد بی حیا کجا که زائر کرب وبلا بشود
خجلت زده ام کردی ،از بس که کرم کرده ای
از لطف گدایت را ،راهی حرم کرده ای
آهوی دلم ، دنبال رضاست
قلب و جگرم ، اموال رضاست
امام رضا (ع) امام رضا (ع)
گره خورده این دل بر مویت به فدای جلوه رویت

شاعر:مهدی بقایی

امام رضا-شعر(شعر هيئتي)

وقتی خدا مرا به حریم تو راه داد

1

خورشید روشن است به لطف چراغتان

قل می زند غذای جهان بر اجاقتان

من کیستم که لایق احسانتان شوم؟!

آهویتان؟، کبوترتان؟، نه... کلاغتان

پس می کَنم دو بال خودم را که بعد از این

از جاده ها پیاده  بگیرم سراغتان

راهی شوم که لانه بسازم در آن حریم

روی درختهای خدا کنج باغتان

غرق خیال بودم و ناگاه بین راه

سمت حرم کشاند مرا اشتیاقتان

2

تنهاییَ م مرا که به دست گناه داد

آغوش تو به روح سیاهم پناه داد

احساس بی کسی و یتیمی تمام شد

وقتی خدا مرا به حریم تو راه داد

معنای ارتباط من و تو همین و بس:

طفلی گدا که دست خودش را به شاه داد

تشبیه تو به ماه و به خورشید کوچک است

خورشید از تو نور گرفت و به ماه داد

باید کبوترانه به گنبد نگاه کرد

حالا که دوست فرصت پلکی نگاه داد

3

چشمان من به گنبد و بغضی شناورم

دارم تو را دوباره به خاطر میاورم

اذن دخول روی لبم... مست خواندنم

تصویر میشوی خود تو در برابرم

آقا سلام! آمده ام مثل قبل ها،

سوغات می دهم به تو سوغات می برم

سوغات من چه بوده برایت؟!که از کرج

هر بار، جام شربت انگور می خرم

شرمنده ام، چگونه نگاهت کنم عزیز؟!

شرمنده ام، چگونه از این بیت بگذرم؟!

4

بگذر از این حقیر، به روحش شفا بده

این چشم را ببین و برایش دوا بده

دارم کنار صحن تو پر در میاورم

از نو به من برای پریدن هوا بده

اینجا کم از بهشت ندارد، مرا ببخش

یک گوشه از بهشت به من نیز جا بده

بگذار رو به (هرچه که دارم) دعا کنم

حاجات دست های غریب مرا بده!

***

دارم به بارگاه تو نزدیک می شوم

در حسرت نگاه تو نزدیک می شوم

شهریور90-حسن اسحاقی

امام رضا-شعر

آهوآمد سوی تو آرام شد،پس می شود

درحریمت هر که بی کس می رود کس می شود


یک عبای آبی و عمامه ای از جنس نور

آسمان ازدست این گنبد ملبّس می شود


خوب ها از چشمشان "می" می چکد اما چرا

قسمت چشمان من انگور نارس می شود؟


تو دلیل اعتبار گنبد و نقّاره ای

آهن و سنگ ازوجود تو مقدّس می شود


دل اگر تاریک باشد در حریمت چون کلاغ

زود در بین کبوتر ها مشخّص می شود


پنجره فولاد،سقّاخانه وگنبدطلا

هرکه در صحن است محو این مثلّث می شود

مهدی رحیمی

شعر -امام رضا

نذر مولاي خراساني ام  عليه صلوات الله

شعرهايم به تو اي جان جهان خوكردند

واژه هام  از تو نوشتند و هياهو كردند

خواستم عاشقي ام پيش خودم باشد و تو

گريه هايم...چه كنم دست مرا روكردند

تو شهادت بده اين عشق فقط كارخداست

تانگويند مراپيش تو جادوكردند

(از صداي سخن عشق نديدم خوشتر)

تا مرا كشته ي آن تيغ دو ابرو كردند

قدسيان صرف همين از تو نوشتن ها بود

دهن شعر مرا اين همه خوشبو كردند

هرشب از سرگل گلهاي رواق ملكوت

حرمت را پرنيلوفر و شب بو كردند

نرسيدند به كنه تو و خوبي ها يت

شاعران هرچه براي تو تكاپو كردند

بعد از آن هرچه عسل ريخت زكندوي غزل

همه را نذر تو يا ضامن آهو كردند

خادمان تو نگفتند براي تو مگر؟

چقدر اشك كه از صحن تو جارو كردند

در حريم حرم امن تو مولاي رؤف

صيد و صيّاد چه دلداده به هم خوكردند

بي جهت نيست تو را قبله ي هفتم گويند

كعبه  را با خم ابروي تو همسو كردند

(آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري)

حسن را هر چه كه پيش تو ترازو كردند

من از آن ها كه نجستند تو را در عجبم

كه از اين باغ بهشتي به كجا رو كردند؟

عباس شاهزيدي

امام رضا-شعر(شعر هيئتي)

روزي كه خاك صحن رضا آفريده شد

مهر سجود اهل سما آفريده شد

خورشيد از درون ضريحش طلوع كرد

تا گنبدش رسيد و طلا آفريده شد

آواي آسماني نقاره خانه اش

پيچيد در فضا و صدا آفريده شد

از حلقه هاي پنجره فولاد محشرش

عيسي كه جان گرفت و شفا آفريده شد

موسي ز دست خادم و دربان صحن او

وقتي مدد گرفت عصا آفريده شد

از سايبان گوشه صحن مطهرش

راهي به سوي كرب و بلا آفريده شد

شاعر:محمد علي كاروان

شعر -امام رضا

یا ابا الرّئوف:

پرواز تا حرم

فکر پرواز تا حرم عشق است

فکر این که کبوترم عشق است

از لب بام صحن آزادی

رو به سوی تو می پرم عشق است

این که فکر زیارتت  آقا

تا ابد هست در سرم عشق است

تا که من لقمه ای برای شفا

از غذای تو می خورم عشق است

گوشه ی این حریم نورانی

یاد مولای بی حرم عشق است

روضه های کنار صحن و رواق 

نعره ی وای مادرم عشق است

حالت لحظه ی تولد اشک

به روی گونه ی ترم عشق است

شعر گفتن کنار پنجره ی

این قطاری که می برم عشق است

این که از کودکیم تا امروز

سائلی پشت این درم عشق است

من که در غربت تو تنهایم

تو که هستی برابرم عشق است

تو که حسن ختام من هستی

به خدا بیت آخرم عشق است

شاعر:سيد حميد داودي

شعر -امام رضا

خانه‌های آن كسانی می‌خورد در ، بیشتر
كه به سائل می‌دهند از هر چه بهتر بیشتر

عرض حاجت می‌كنم آن‌جا كه صاحب‌خانه‌اش
پاسخ یك می‌دهد با ده برابر بیشتر

گاه‌گاهی كه به درگاه كریمی می‌روم
راه می‌پویم نه با پا، بلكه با سر ، بیشتر

زیر دِین چارده معصومم اما گردنم
زیر دِین حضرت موسَی‌بن‌جعفر بیشتر

گردنم در زیر دیِن آن امامی هست كه
داده در ایران ما طوبای او بر ، بیشتر

آن امامی كه «فداكِ» گفتنش رو به قم است
با سلامش می‌كند قم را معطر بیشتر

قم همان شهری كه هم یك ماه دارد بر زمین
همچنین از آسمان دارد چل اختر بیشتر

قصد این بار قصیده از برادر گفتن است
ورنه می‌گفتم از این معصومه‌ خواهر بیشتر

من برایش مصرعی می‌گویم و رد می‌شوم
لطف باباهاست معمولاً به دختر بیشتر

عازم مشهد شدم تا با تو درد دل كنم
بودنم را می‌كنم این‌گونه باور بیشتر

مرقدت ضرب‌المثل‌های مرا تغییر داد
هركه بامش بیش ، برفش ... نه ! كبوتر ، بیشتر

چار فصل مشهد از عطر گلاب آكنده است
این چنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر

پیش تو شاه و گدا یكسان‌ترند از هر كجا
این حرم دیگر ندارد حرف كمتر ، بیشتر

ای كه راه انداختی امروز و فردای مرا !
چشم‌ بر راه تو هستم روز آخر بیشتر

از غلامان شما هم می‌شود دنیا گرفت
من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر

بر تمام اهل بیت خویش حسّاسی ولی
جان زهرا (س) چون شنیدم كه به مادر بیشتر ...

بیشترهایی كه گفتم از تو خیلی كمترند ...

شاعر:حسين رستمي

امام رضا-شعر(شعر هيئتي)

 

مثل کبوتران شما گرچه می پرم

آنها کبوترند و من از جنس دیگرم

 دیوارها فضای دلم را گرفته اند

دیگر هوای پر زدن افتاده از سرم

 این شهر بسته بال مرا؛ این حصارها

تا آسمان کشیده شده در برابرم

 گاهی برای بال زدن، آسمان کم است

یا صحن قدس باید و یا گنبد حرم

 آقای من! ببخش اگر بال من شکست

بر من مگیر خرده اگر کم میاورم

 این روزها ببخش اگر دیر می رسم

گاهی اسیر خانه و فرزند و همسرم

 مثل کبوتران شما نه! هنوز نه

مانده است تا قبول کنی یک کبوترم

شاعر:محسن ناصحي

شعر -امام رضا

مریض آمده اما شفا نمی‌خواهد
قسم به جان شما جز شما نمی‌خواهد

برای پیش تو بودن بهانه‌ای کافی‌ست
بهشت لطف کریمان بها نمی‌خواهد

دلیل ناله‌ی من یک نگاه محبوب است
وگرنه درد غلامان دوا نمی‌خواهد

فقیر آمدم و دلشکسته پرسیدم:
مگر که شاه خراسان گدا نمی‌خواهد؟

دلم به عشق تو تا آسمان هشتم رفت
نماز در حَرَمت «اهدنا» نمی‌خواهد

همین قدر که غباری بر آستان باشد
رواست حاجت عاشق، دعا نمی‌خواهد

تو آشنای خدایی، کدام رهگذری
در این جهان غریب آشنا نمی‌خواهد؟

ببین به گوشه‌ی صحنت پناه آوردم
مگر کبوتر آواره جا نمی‌خواهد؟

به حکم آنکه «علیک الرفیق ثم طریق»
دلم بدون رضا (ع) کربلا نمی‌خواهد

خدا مرا به طواف تو مبتلا کرده‌ست
طواف کعبه بخواهم، خدا نمی‌خواهد

نگفته است، حیا کرده شاعرت آقا
نگفته است، نه اینکه عبا نمی‌خواهد

قاسم صرافان

شعر هيئتي

شعر -امام رضا

اين همه دست به سوي تو دراز است رضا !
باز مشت من و آغوش تو باز است رضا !

باز «من» دارد از آن دور تهي مي‌آيد
آن که مي‌آيد از آن دور جنازه است رضا !

زنده شد پيش نگاهت، تو خدايش شده‌اي
کفرِ «خورشيد» پرستان پُرِ راز است رضا !

دست من نامه‌اي از توست، نوشته‌ست در آن:
به حرم آمدن مست مجــــاز اســت.   

                                                   رضا.

من و انگور، دلي مست و نگاهي پرِ اشک
قبله در حسرتِ اين راز و نياز است رضا!

هشت رکعت وسط صحن تو افتاد به خاک
رقص عشق است، فقط شکل نماز است رضا !

هر دلي مي‌رسد از راه شکسته ‌است...   چقدر-
جاده‌ي عاشقيت حادثه ساز است! رضا !

آه! آواز خوش گوشه‌ي «نيشابور»ت
در مقامي پر از اندوه «حجاز» است رضا !

پيش پرهاي کبوتر، آسمان دل تو
تا خدا،  پنجره در پنجره باز است رضا !


قاسم صرافان

شعر-امام رضا

گاهی که با نیاز دلم ناز می کنی

داری مرا دقیق برانداز می کنی

یعنی نگاه می کنی اول کجایم و

بعدا مرا به سمت خود آغاز می کنی

دارم دوباره شاعرتان می شوم مرا

داری دوباره قافیه پرداز می کنی

تازه شدم شبیه پسر بچه ای که تو

پیش ضریح می بریش ناز می کنی

حس می کنم که وقت دعا لطف خویش را

از لابلای جمعیت ابراز می کنی

گاهی برای تو همه تن سوز می شوم

تو در عوض همیشه مرا ساز می کنی

از خوبی شماست که خوب کم مرا

تو در حساب خویش پس انداز می کنی

گاهی کنار پنجره ات بسته می شوم

گاهی میایی و گره را باز می کنی

بر پرده ، زنده کردن شیرت عجیب نیست

هرشب مسیح معجزه ! اعجاز می کنی

                   اینبار هم شبیه خودم نه شبیه تو

                  دل می دهم به پنجره های ضریح تو 

آهو که نه کبوترتان نه که آدمیم

تا با توایم پس همه عمر با همیم

فرقی نمی کند که چه هستیم یا که ایم

ما هرچه هست شیعه گیت را مصممیم

گاهی برای منبرتان مثل دعبلیم

گاهی برای نخل ولای تو میثمیم

لرزان نمی شویم به بادی که می وزد

به ریشه های حبّ تو وصلیم ، محکمیم

حاتم کجا و سفره احسانتان کجا

ما جیره خوار سفره ارباب حاتمیم

ما زنده با توایم و دم از تو گرفته ایم

پس ما برای کشته شدن هم مقدمیم

مدیون آن کسیم که مارا به تو سپرد

عمریست زیر سایه تو زیر پرچمیم

ما را زیاد و کم ننوشتند ، واحدیم

گاهی اگر زیاد و زمانی اگر کمیم

کم گریه می کنیم ولیکن موثریم

یعنی شبیه بارش باران نم نمیم

یابن الشّبیب خواندنمان را که دیده ای

دیدی که در عزای شهید محرمیم

این ویژ گی ّ روضه جد غریب توست

که ما هنوز با غم تو غرق ماتمیم

             اینبار هم دلی که شکسته است را بخر

             لطفی کن و دوباره مرا کربلا ببر

شاعر:محسن ناصحي

شعر -امام رضا

صفهان بیست و پنج کیلو متر

خسته بودم شبیه آن اتوبوس

در نفسهام بوی مشهد بود

تازه برگشته بودم از پابوس


در نفسهام یک نگاه عجیب

مثل یک جفت چشم عاشق بود

در نفسهام بغض می خندید

قاه قاهی که مثل هق هق بود


یاد یک هفته پیش افتادم

"چمدان با دل پر آماده است

قدمی می زنم به راهی که

اصفهانی به پایم افتاده است"


بعد از آن یک نفر میان حرم

رو در آیینه ی ضریح انداخت

قهرمان گناههای بزرگ

پنجه در سینه ی ضریح انداخت


تا دلش پر شد از حضور شما

اشک از چشمهای او سر رفت

دستها را گرفت سمت خدا

جانمازش کمی جلوتر رفت


مربع


با خودم فکر کردم این دفعه

پیش کش زنده رود را ببرم

در ازایش بیاورم سوغات

یک خیابان منتهی به حرم


باز اما کنار مسجد شیخ

دست خالی نشسته ام آقا

من دوباره شبیه آن اتوبوس

خسته ام

              خسته

                          خسته ام

                                            آقا

شاعر:محمد خادم

امام رضا-شعر

گفتم به خودم از گره ی بسته نگویم


دیگر به تو از داغ دل خسته نگویم


از حاجت و دردم به تو پیوسته نگویم


می خواستم از گنبد و گلدسته نگویم


اما چه بگویم که بگیرد دلم آرام؟


با دیدن روی تو شوم نیک سرانجام


باران نشدم دل بسپارم به هوایت


یا آینه تا سر بگذارم  به سرایت


من مانده ام و حسرت لبخند رضایت


ای کاش که دعبل شوم آنگاه عبایت ...


با شعر مگر کم کنم این فاصله ها را


از دست نگاه تو بگیرم صله ها را


یک قطره از اعجاز تو هر ابر که گریان


لبریِز نمازی که تویی ، سوره ی باران


انجیل و زبورند که با علم تو یک آن –


حیرت زده ی حرف تو هستند ، به قرآن!


در حال طواف است -همانگونه که باید-


« در کعبه ی کوی تو هر آنکس که در آید »

هرگوشه ی صحن تو پرازشوروحجازست


تو قبله ی شرقی و دلم سمت نمازست


هر بیت مناجات سحر گلشن رازست


« المنـّه الله که در میکده بازست »


در عرش تو فرش قدمت بال فرشته ست


تنها حرم قدسی ِ تو هشت بهشت است

غفوري

شعر-امام رضا

در جاده مانده بود مسافر هراس داشت

در شهر شاعری همه شبها کلاس داشت

در ده زنی به شوق زیارت تمام سال

از شوهر بخیل خودش التماس داشت

گاهی بهانه مدرسه بچه بود و گاه

مردی شکایت از کمی اسکناس داشت

گاهی زن از دمد شدن چادرش خجل

گاهی شکایت از کم و بود لباس داشت

مردم تمام در پی دنیای خود ولی

شاعر به فکر رفته که بیتش جناس داشت؟!

این روزها به قکر زیارت کسی نبود

اصلا بگو کسی به سر خود حواس داشت؟!

حتی رواق و پنجره فولاد هم فقط

در عکسهای روی بنر انعکاس داشت

* شاعر نه اینکه خواست پراکنده گو شود

می خواست با حقیقت خود روبرو شود

بالی نداشت پر بزند دفترش که بود

آتش نبود گر بکشد پیکرش که بود

پایی نداشت تا بدود از ضمیر خود

در خود دمید تا بوزد بر کویر خود

بیتی اراده کرذ و از آخر شروع شد

از آسمان نوشت کبوتر شروع شد

آهی درست لحظه آخر کشید و رفت

از بین عکسهای بنر پر کشید و رفت

پر زد گذشت از گذر سازه ها و بعد

آمد نشست بر سر دروازه ها و بعد

مثل مناره های حرم قد کشید و گفت

اینجا همان در است که شاعر رسید و گفت

(( باید همه بسوی شما رو بیاورند))

(( پشت درم بگو که مرا تو بیاورند))

* در صحن سال بعد مسافر نشسته بود

جایی کنار پنجره شاعر نشسته بود

زن در کنار شوهر خود - گر به التماس -

در صحن باصفای مجاور نشسته بود

مردی کنار بچه خود بیخیال درس

وقت نماز در صف آخر نشسته بود

مد گشته بود چادر ملی ولی زنی

خاکی میان آن همه زائر نشسته بود

شاعر جناس آخر خود را تمام کرد

ذل زد ضریح را و همان دم تمام کرد

محسن ناصحی-شعر امام رضا

امام رضا-شعر

وباره خلوت شب،بازهم بهانه ی تو 

دوباره کاسه ی خالی وآستانه ی تو

دوباره گنبد زرد تو،صحن گوهرشاد 

وبازصحن دوچشمم پراز ترانه ی تو

ومن کبوترخسته،گسسته ازهمه جا

دخیل بسته ام این دل به دام ولانه ی تو

وپای پنجره فولاد تو گره زده ام 

نگاه حسرت پر رنج  بی نشانه ی  تو

وهست دلخوشییم نیمه ی نگاه شما

وبود چشم امیدم به آب ودانه ی تو

وباز زمزمه دارد دلم کنار ضریح

 کرم نمای،فرود آ ،که خا نه  خا نه ی تو

ميثم بهرامی

امام رضا -متن

«آفتاب مهربانی»

"او در سخن گفتن با کسی درشتی نمی‌کرد و سخن کسی را پیش از این که به اتمام برسد، قطع نمی‌نمود. هرگز درخواست کسی را که قادر به انجام دادن آن بود، رد نکرد. هیچ وقت پاهای خود را در برابر کسی که در کنارش نشسته بود، دراز ننموده و در برابر همنشین خویش تکیه نمی‌داد. هیچ گاه ندیدم که با پیش کاران بد سخن گوید. هرگز قهقهه نمی‌زد، بلکه خنده اش تبسم بود. هر که بگوید در فضیلت کسی را مانند او دیده، از او باور نکنید." (1)

این سخنانی است که از ابراهیم بن عباس صولی درباره ی رفتار اجتماعی امام علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) نقل شده است؛ امامی که انسانیت و نوع دوستیش یگانه و بی مانند بود. ایشان با رفتار متواضعانه خود، برابری و مساوات را میان مردم برقرار ساخته و سعی در بالا بردن منزلت انسان‌ها داشت.

ابن شهر آشوب در کتاب مناقب خود می‌گوید: "امام رضا (علیه السلام) وارد حمامی شد. مردی که آن حضرت را نمی‌شناخت به ایشان گفت بدن مرا مالش بده. امام (علیه السلام) شروع به این کار کردند. هنگامی که مردم به او فهماندند که این شخص، امام رضا (علیه السلام) است، با پریشانی از آن حضرت عذر خواهی کرد؛ اما ایشان هم چنان به کار خود مشغول بودند و او را دلداری می‌دادند."(2)

یاسر، خادم امام(علیه السلام) نیز می‌گوید: "روش امام رضا (علیه السلام) این چنین بود که چون مجلس از مردم خلوت می‌شد، خدمه ی خود را از کوچک و بزرگ جمع می‌کرد و با آن‌ها گفت و گو می‌نمود و خود را مانوس و مونس آن‌ها می‌ساخت. طریقه ی آن حضرت در هنگام خوردن غذا این بود که وقتی سفره ی غذا را برای آن بزرگوار حاضر می‌ساختند، کوچک و بزرگ خدمت کاران را در کنار خود می‌نشاند تا با آن‌ها غذا بخورد(3) و در مخالفت با کسی که می‌گفت: کاش برای اینان سفره ی جداگانه‌ای انداخته می‌شد، می‌فرمود: «پروردگار ما یکی است و پدر و مادر ما هم یکی است(اشاره به حضرت آدم وحوا) و پاداش هم بهکردار است.»"(4)

این گونه رفتارهای اجتماعی امام رضا(علیه السلام) نمونه‌های اخلاق انسانی در مکتب اسلام را به نمایش می‌گذارد. امام(علیه السلام) از نظر حقوق اجتماعی و رعایت کرامت انسانی، هر گونه امتیاز طبقاتی و هر نوع برتری جویی فردی و اجتماعی را بی معنی می‌داند تا بر کرامت انسانی تاکید نماید و بشر را از قید و بند زندگی طبقاتی رها سازد. ایشان مطابق نظر اسلام، تنها تفاوتی را که باعث برتری افراد بر یکدیگر می‌شود، فرمانبرداری از خدا می‌داند. چنان که قرآن می‌فرماید: "گرامی ترین شما نزد خدا با تقوا ترین شماست."(5)

                                                        

( برگرفته از کتاب "تحلیلی از زندگانی امام رضا (علیه السلام)"، نوشته "محمد جواد فضل الله" (با اندکی تصرف و اضافات ))

 

سایت مذهبی وب فرا رسیدن آخر ماه صفر، سالروز شهادت

پیشوای مهربان و یاور ضعفا و فقرا،

امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام)

را به تمامی مسلمین جهان وبه خصوص شما دوست گرامی تسلیت عرض می‌کند.

مبارزه با وبلاگ ضد شیعه و حضرت زهرا

آهای شعیه بی دینان دینتان را دارند می برند.در این وبلاگ شهادت حضرت زهرا (س) وفات خوانده شده یا به سایت وبلاگفا بروید و تخلف این سایت را اطبلاع دهید یا بروید و جواب این ادم یا این آدم های .......... را بدهید.

http://islam-modern.blogfa.com/

سایت ضد شیعه و حضرت زهرا(س)


گزارش به بلاگفا

رباعی-میلاد امام رضا

تولد امام رضا مبارک.

چند رباعی هیئتی برای مداحان عزیز ...


میلاد امام رضا (ع) سلطان عشق و مهربانی مبارک. این سه رباعی تقدیم به مهربانی آقا:

 

1

امام هشتم

بر شادی بی‌ریای مردم صلوات

بر خنده‌ی خوشه‌های گندم صلوات


خیلی گل عشق سر زد اما اینبار

بر آمدن امام هشتم صلوات


2

جشن ولادت رضا(ع)

پیمانه ز میخانه مضاعف بزنید

با شور و شعف هماره بر دف بزنید


بر دسته گل دامن نجمه صلوات

در جشن ولادت رضا کف بزنید


3

رنگ خدا

شبها که حرم رنگ خدا می‌گیرد

الطاف رضا سراغ ما می‌گیرد


با یاد حسین و حرم زیبایش

دل حال و هوای کربلا می‌گیرد

رباعی ها از:مصطفی کارگر

میلاد امام رضا-شعر

این ست یع شعر خیلی ر شور و می ذارم که خیلی زیباست . به درد مداحی خیلی می خوره بهتر بگم یه شعر ولایی یا به قول بعضیا شعر آیینیه ...

برای مداحی در مدح امام رضا...


گفت رضا..

تا خدا گفت رضا ، این دل ما  گفت رضا     

ملکوت و ملک و ارض و سما  گفت رضا

دم به دم گفت رضا، لوح و قلم گفت رضا
              
پرچم سبز روی بام حرم گفت رضا

خضر تا گفت رضا ، کاسه طلا گفت رضا

بین صحن انقلاب آب بقا گفت رضا

اژدها گفت رضا ، چوب عصا گفت رضا

روبروی نیل موسی به خدا گفت رضا

جلجتا گفت رضا ، روح خدا گفت رضا

مریم باکره در قدس رضا گفت رضا
 
تاب و تب گفت رضا، شور و طرب گفت رضا

شاعری دست به سینه با ادب گفت رضا

پیر تان گفت رضا ، گشت جوان گفت رضا

نفس باد صبا مشک فشان گفت رضا

ارغوان گفت رضا ، نعره زنان گفت رضا

چشم نجمه به شقایق  نگران گفت رضا

بی زبان گفت رضا ، پر ز توان گفت رضا

شیر از پرده برون جست و چنان گفت رضا ...

دست و پا و چشم و گوش دشمنان گفت رضا

شهرمان گفت رضا ، نقش جهان گفت رضا

آسد ابوالحسن میان اصفهان گفت رضا

هر ملک گفت رضا ، چرخ و فلک گفت رضا 

از سده شیخ حسن در نخودک گفت رضا

سائلی گفت رضا ، اهل دلی گفت رضا

گوشۀ مقبره حُر عاملی گفت رضا

هر چه شد گفت رضا ، یکسره رُد گفت رضا

خوب اباصلت تمام  عمر خود گفت رضا

کوی قم گفت رضا، هر سوی  قم گفت رضا

در مدینه روز و شب بانوی قم گفت رضا

شهر قم گفت رضا ، باده و خم گفت رضا

هرسه حرف اسم معصوم دهم گفت رضا

آشنا گفت رضا ، مردخدا گفت رضا

نهمین عشق  ، جوادابن رضاگفت رضا

 غلام رضا فاتحی

وبلاگ شاعر

 

ولادت امام رضا(ع)-شعر

به پیشگاه حضرت شمسُ الشّموس :

سر درس تو می آییم چون طفل دبستانی

به ما تکلیف کن از روی زلفت مشق حیرانی

قلم می چرخد و گرم سماعی تازه می گردیم

و من در شعر می رقصم تو دائم شور می خوانی

شبیه آیه ای نازل شدم در سوره ی چشمت

تو از تفسیر حالاتم بخوان شرح پریشانی

محول می شود احوال ما هر روز ، هر ساعت

اگر دستی بچرخانی وگر چشمی بگردانی

مرا « مولای رومی » کن اگر شمسی اگر نوری

مرا در « طوس » زندان کن اگر شاه خراسانی !

مرا سیر الی الله است تا کویَ ات سفر کردن

کجا طی طریق خانه ات را هست پایانی؟...

صادق كريمي

وبلاگ شاعر