فراخوان جمع آوری اشعار آیینی جهت چاپ کتاب

شاعران گرانقدر سلام

جهت چاپ كتاب(از طرف سازمان تبليغات اسلامي اصفهان) سر فصلهاي مرتبط با کتاب  محرم خدمتتان ارسال ميگردد اميد است با همکاري مجدانه در راه خدمت به اهل بيت  گام موثري برداريم .
مناسبتهاي مورد نظر  :
16 کتاب شامل  سرفصل ميباشدکه 11 فصل آن مربوط به شبهاي اول تا شام غريبان حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) ، فصل 12 مربوط به شهادت امام سجاد (عليه السلام) ،  فصل 13 مربوط به اربعين ، فصل 14 مربوط به رحلت نبي مکرم اسلام  (صلي الله عليه و آله )  ، فصل 15 مربوط به شهادت امام حسن (عليه السلام) و فصل 16 مربوط به شهادت امام رضا(عليه السلام) ميباشد.
بخشهاي هر فصل عبارتند از :
1 . شعر مناجات با امام زمان / 2 . شعرمدح/ 3 . شعر روضه /4.شعر واحد/ 5 . شور/ 6. شعر مناجات آخر مجلس
باتشكر از همكاري جنابعالي

لطفا اشعار خود را تا دوشنبه ۳/۸/۹۰ به اين آدرس ايميل ارسال بفرماييد.
h_shirintar@yahoo.com

امام حسین شعر

شد وقت آنكه از تپش افتند كائنات

  خورشيد ايستاد ،  كه قد قامت الصلوة

اين آه ابر ها ست  زمين را دويده است؟

يا اشك فا طمه است كه  افتاده در فرات؟

حيّ علي الصلوة حبيب است ، عجّلوا

قد قامت الصّلاة امام است... الصّلوة

سجاده پهن شد وسط رزمگاه و بعد

در شطّ خون گرفت وضو چشمه ي حيات

اين آخرين جماعت مردان آشناست

اينجا نمي دهند به نامحرمان برات

رنگين كمان تير فضا را فرا گرفت

اما كسي به تير نمي كرد التفات

اي آخرين نماز تو معراج بندگي

اي (ركعت شكسته )به قربان سجده هات

يا ايها الذين به دنيا اميد وار

سمت بهشت مي رود اين كشتي نجات

يا ايّها العزيز سرت را بلند كن

بنگر كه اوفتاده به پاي تو كائنات

گردي فرا رسيد و به پاكرد شور و شين

يعني كه خاك بر سر دنياي بي حسين

عباس شاهزیدی

علي اكبر

چقدر لحن رجزهاش به حيدر رفته
كيست اين شير كه بر اسب به منبر رفته؟

قد و بالاش به باباش، به ليلا موهاش
چشم و ابروش به جدش به پيمبر رفته

نعره اش غرش شيرانه ي "جاء الحق" است
هرچه كفتار و شغال است كجا در رفته؟

پس كجـاييد؟ بياييد سـواران بـلا
اين جوان روي زمين حوصله اش سر رفته

خون به مهماني شمشير و خطر مي رقصد
باده با پاي خود اين بار به ساغر رفته

شاه شمشاد قد از زين به زمين مي افتد
تبر اي واي به پابوس صنوبر رفته

باغباني كه حسين است نمي ديد اي كاش
كه چها بر سر اين لاله ي پرپر رفته
مربع
گريه كمتر كني اي آب كه از پيش فرات
جاي دوري كه نرفته، لب كوثر رفته

علي فردوسي

تنها حسين

فرقی نمی کند به کجا باشد، وقتی که مرد مرد خدا باشد

دست محمد است به همراهش، مردی که از تبار کساء باشد

 

دستی که در غدیر بلند آمد  در ساحل فرات به خاک افتاد

یک دست هم صدا که ندارد، آه، باید که هر دو دست جدا باشد

 

یثرب دوباره نامه به احمد داد، یک کوفه نامه سوی حسین آمد

افسوس نامه های پر از دعوت  این بار سر به مُهر ریا باشد

 

بر ذوالجناح زخمی «جاءَ الحَق»، آمد به حرف زور بگوید: نه

چیزی نمانده تا «زَهَقَ الباطِل»  شأن نزول آیه «لا» باشد

 

تا جان مگر به در ببرد اسلام، در لیلة المبیت خطر خون داد

این بار خانه خیمه سجاد و در پشت در کمین جفا باشد

 

تنها علی برای محمد ماند، تنها حسین مانده و عباسش

اندازه دو بوسه بر اندامش  از تیر و نیزه کاش که جا باشد

 

دادش امان که دست وفا دیگر  بردارد از حسین و نمی دانست

هارون که دل نمی کند از موسی، گوساله هر چقدر طلا باشد!

 

مردی که از خجالت لبهایش خورشید سینه چاک تر از ماه است

مردی که ماه، ماه بنی هاشم،  شق القمر مباد روا باشد

 

اینک اگر یزید ابوسفیان، در خون خود حسین محمد شد

این بار مرد شعب ابیطالب باید اسیر کرب و بلا باشد

 

تا کوفیان هند جگر خوارش این بار تشنه سر ببرند از تن

تا کربلا احد شود اوحمزه، آمد که سیّد الشهداء باشد

 

ایمن مباش کودک شش ماهه، بسته است شب یمین و یسارت را

از دور تیری آید و ومی ترسم " خَیرُالاُمورِ اَوسَطِها" باشد

علي فردوسي

ذبيح علقمه

توان گـــریه ندارد تـو را صـــدا بزند

چقدر کودک شش ماهه دست و پا بزند

 

کمان کشیده ببین کفر و خوب  می داند

که تیر آخر این ظلـــم  را کجـــا بزند

 

گلـــوی تشـــنه و تیغ برهــنه ، یا الله

تمام ترسم از این است عشق جا بزند

 

گرفته کینه به دل کوفه گویی از جمرات

گرفـته سنگ به ناموس مرتضی بزند

 

خوش آن سری که سر نیزه سر بلند شود

خوش آن دلی که به دریای کربلا بزند

 

گـزیده بود عطش را، وگرنه آسـان بود

عصــای معــــجزه بر نیل نینــوا بزند

 

ندیده بود بیابان گلــــوی خشـــکی را

که دست رد به تمـــنای آب ها بزند

 

نشسته مشک به سوگ دو دست بی یاور

رســـیده  وقت  که  فریاد  یا اَخا بزند

 

کفن به دوش شهادت کشیده محرم وار

ذبیح علقمــه تا خیمـــه در منا بزند

 

هزار سال مگر بگذرد که روزی عشق

دوباره دست بدین گونه کارها بزند

علي فردوسي

رباعيات عاشورايي

تا علقمه ها سیب و فدک ها یاس اند

باید همه قدر عشق را بشناسند

امواج فراتند به سر می کوبند

یا سینه زنان هیات عباس اند!؟

 

 شق القمری است در سماوات شده

چشم همه ی ستاره ها مات شده

ماهی که به خاطر خسوفش خورشید

کارش همه شب نماز آیات شده

 

 شد تلخ به کام همه ی گل ها قند

گم شد ز لبان خشک دریا لبخند

هفتاد و دو روز و شب شفق شد، آخر

خون دل آسمان نمی آمد بند

 

 ابر آمد و گفت اشک نم نم با من

گل گفت که خون دل پر غم با من

باد آمد و گفت در حسینیه دشت

مداحی امسال محرم با من

 

امشب دو سه رکعت از دل یاس یخوان

از راز قنوت دست عباس بخوان

با اشک وضو بگیر ایمانت را

یک بار بیا نماز احساس بخوان

علي فردوسي

حالت عرفانی به پیشگاه والای امام عصر «عج »

پلک  بر هم زدی و شهر چراغانی شد
ماه ، دیوانه ی آن حالت عرفانی شد

قل هوالله احد گفتی و همپای ِاذان
خاک ، آکنده از آن لهجه ی قرآنی شد

ماهی ِ عشق ، در آرامش اقیانوست
دل به امواج زد و صخره ی مرجانی شد

دکمه ی پیرهنت بین کتابم جا ماند
نخ به نخ شعر شد و مایه ی حیرانی شد

یوسف ، آزاد شد از چاه ِ حسادت  ، اما
گوشه ی دهکده ای گمشده زندانی شد

مومیایی شده در مصر، خدایی دیگر
دل ِ یعقوب همان گونه که می دانی شد

حال هر کلبه ی برفی ، لب ِ کوهستانت
رقت انگیز تر از خواب ِ زمستانی شد.

 

عرق ِ شرم ِ پدر ... آب و کمی نان بیات
مشقِ هر روزه ی هر طفل دبستانی شد

آه ِ برخاسته از دودکش ِ همسایه
در سر ِ پنجره ها مایه ی ویرانی شد

بادها متفق القول ، شهادت دادند
گل سرخ از شب هجران تو قربانی شد

پشت هم می شکند شاخه ی زیتون و انار
باغبان ! باز هوا ابری و طوفانی شد

باد با خود نَبَرد لانه ی زنبوران را ؟!
گل ِ من ! وعده ی دیدار تو طولانی شد

شهد چشمان تو ، یک روز عسل خواهد شد
گرچه کندو پر از آهنگ پریشانی شد

زندگی نامه ی آیینه پر از ابهام است
نور ، آشفته ی آن تابش پنهانی شد

هیچ کس از دل و جان درد تو را درک نکرد
گرچه شعبان شد و هر کوچه چراغانی شد

حسنا محمد زاده

امام رضا-شعر(شعر هيئتي)

وقتی خدا مرا به حریم تو راه داد

1

خورشید روشن است به لطف چراغتان

قل می زند غذای جهان بر اجاقتان

من کیستم که لایق احسانتان شوم؟!

آهویتان؟، کبوترتان؟، نه... کلاغتان

پس می کَنم دو بال خودم را که بعد از این

از جاده ها پیاده  بگیرم سراغتان

راهی شوم که لانه بسازم در آن حریم

روی درختهای خدا کنج باغتان

غرق خیال بودم و ناگاه بین راه

سمت حرم کشاند مرا اشتیاقتان

2

تنهاییَ م مرا که به دست گناه داد

آغوش تو به روح سیاهم پناه داد

احساس بی کسی و یتیمی تمام شد

وقتی خدا مرا به حریم تو راه داد

معنای ارتباط من و تو همین و بس:

طفلی گدا که دست خودش را به شاه داد

تشبیه تو به ماه و به خورشید کوچک است

خورشید از تو نور گرفت و به ماه داد

باید کبوترانه به گنبد نگاه کرد

حالا که دوست فرصت پلکی نگاه داد

3

چشمان من به گنبد و بغضی شناورم

دارم تو را دوباره به خاطر میاورم

اذن دخول روی لبم... مست خواندنم

تصویر میشوی خود تو در برابرم

آقا سلام! آمده ام مثل قبل ها،

سوغات می دهم به تو سوغات می برم

سوغات من چه بوده برایت؟!که از کرج

هر بار، جام شربت انگور می خرم

شرمنده ام، چگونه نگاهت کنم عزیز؟!

شرمنده ام، چگونه از این بیت بگذرم؟!

4

بگذر از این حقیر، به روحش شفا بده

این چشم را ببین و برایش دوا بده

دارم کنار صحن تو پر در میاورم

از نو به من برای پریدن هوا بده

اینجا کم از بهشت ندارد، مرا ببخش

یک گوشه از بهشت به من نیز جا بده

بگذار رو به (هرچه که دارم) دعا کنم

حاجات دست های غریب مرا بده!

***

دارم به بارگاه تو نزدیک می شوم

در حسرت نگاه تو نزدیک می شوم

شهریور90-حسن اسحاقی

امام زمان-شعر

به دلم دیدنت برات شده، به خدا صبح و شام منتظرم
همه ی روزها ولی به خصوص، آخر هفته هام منتظرم

نه شبیهم به هر مسلمانی، نه نماز درست و درمانی …

چه بگویم خودت که می دانی، من چه اندازه خام منتظرم

منبرت جای خطبه های کیاست!؟ چقدر جمعه ها برو و بیاست!

سر سجّاده ها شلوغ ریاست، من در این ازدحام منتظرم

ندبه خوان های خوش صدا جمعند، همه ی کلّه گنده ها جمعند

انتظار خواصّ اینجوری است، من شبیه عوام منتظرم

جیب ها جیب های سُبحه شده، لقمه ها لقمه های شُبهه شده

انتظارت حلال بعضی ها، من گمانم حرام منتظرم

تو کجا؟ من کجا؟ چقدر سراب؟ ساقی سال های قحط شراب

من ولی با همین وجود خراب، دست در دست جام منتظرم

زود تا محتسب خبر نشده، ریشه ی تاک ها تبر نشده

کار من تا خراب تر نشده، تا همین جا تمام، منتظرم

بی جواب از تو بر نمی گردد گریه های سلام هیچ کسی
السّلام عـلیـک یا موعــود، ــ و عـلیـک السّلام منتظرم

علي فرودسي

امام رضا-شعر

آهوآمد سوی تو آرام شد،پس می شود

درحریمت هر که بی کس می رود کس می شود


یک عبای آبی و عمامه ای از جنس نور

آسمان ازدست این گنبد ملبّس می شود


خوب ها از چشمشان "می" می چکد اما چرا

قسمت چشمان من انگور نارس می شود؟


تو دلیل اعتبار گنبد و نقّاره ای

آهن و سنگ ازوجود تو مقدّس می شود


دل اگر تاریک باشد در حریمت چون کلاغ

زود در بین کبوتر ها مشخّص می شود


پنجره فولاد،سقّاخانه وگنبدطلا

هرکه در صحن است محو این مثلّث می شود

مهدی رحیمی

شعر -امام رضا

نذر مولاي خراساني ام  عليه صلوات الله

شعرهايم به تو اي جان جهان خوكردند

واژه هام  از تو نوشتند و هياهو كردند

خواستم عاشقي ام پيش خودم باشد و تو

گريه هايم...چه كنم دست مرا روكردند

تو شهادت بده اين عشق فقط كارخداست

تانگويند مراپيش تو جادوكردند

(از صداي سخن عشق نديدم خوشتر)

تا مرا كشته ي آن تيغ دو ابرو كردند

قدسيان صرف همين از تو نوشتن ها بود

دهن شعر مرا اين همه خوشبو كردند

هرشب از سرگل گلهاي رواق ملكوت

حرمت را پرنيلوفر و شب بو كردند

نرسيدند به كنه تو و خوبي ها يت

شاعران هرچه براي تو تكاپو كردند

بعد از آن هرچه عسل ريخت زكندوي غزل

همه را نذر تو يا ضامن آهو كردند

خادمان تو نگفتند براي تو مگر؟

چقدر اشك كه از صحن تو جارو كردند

در حريم حرم امن تو مولاي رؤف

صيد و صيّاد چه دلداده به هم خوكردند

بي جهت نيست تو را قبله ي هفتم گويند

كعبه  را با خم ابروي تو همسو كردند

(آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري)

حسن را هر چه كه پيش تو ترازو كردند

من از آن ها كه نجستند تو را در عجبم

كه از اين باغ بهشتي به كجا رو كردند؟

عباس شاهزيدي

شعر -امام رضا

صید این صحرا همه آهوست،یاهویی بزن

وحدهو را وقت الا هوست آهویی بزن

از خراسان می دمد خورشید والشمسی بخوان

صبح نزدیک است آری پرده را سویی بزن

جان همه صحن و سرای اوست اسفندی بسوز

دل همه فرش رواق اوست جارویی بزن

چلچراغی نیستی گر در شبستان لااقل 

قطره اشک زلالی باش و سوسویی بزن

بال پر داری اگر تا او، خودت پرواز کن

گر نداری پس به کفترهای او رویی بزن

یا اگر دور است نزدیکان او کم نیستند

نامه ای بنویس بر بال پرستویی بزن

ای دل از رفتن مشو غافل رسیدن با تو نیست

هر طرف رو می کنی دریاست، پارویی بزن

 شاعر:مهدي جهاندار

امام علي-شعر

تقدیم به ساحت پاک امیر مومنان علی علیه السلام
پدرش حضرت ابوطالب
شعرهايش شنيدني ، جالب
در شجاعت ز کُلُهم غالب
پسرش خوش قلم ترين كاتب
به علی ، دل علاقه ای دارد
بَه چه نهج البلاغه ای دارد
مادرش فاطمه است بنت اسد
وصف او رد شده ز حدو عدد
پسرش بر تمام سر آمد
در بلاغت مقام صد در صد
جز علي نقطه اي به قرآن نيست
خطبه اي گفته نقطه در آن نيست
كوثري را به شور مي بينم
در نمازش حضور مي بينم
آسمان را چه جور مي بينم
در سه نوبت سه نور مي بينم
بَه ، به نوري زچا درزهرا
كه مسلمان كند يهودي را
يك يهودي نشسته بر سر راه
دلخوش از لحظه لحظه هاي نگاه
تا ببيند جمال شاهنشاه
روي ماه علي ولي الله
این يهودي كه عاشق مولاست
دفن در وادي مسلمانهاست
نطفة ما و انعقاد علي
مادر و زايمان و ناد علي
لحظة بي كسي و ياد علي
من غلامي كه خانزادعلي
‍ژِِن اين بچه شيعه ها ،شيعه
و دي اِن ايِ خون ما شيعه
شيعه آن هم ز نوع زهرايي
كوثري ، مادري و بابايي
غيرتي ، حيدري و مولايي
شيعة معتقد به آقايي
كه صراحي دل به كف دارد
نسبتي با شه نجف دارد
و نجف شُربخانة مستان
این گذرگاه دنج بي پايان
يك ضريح هزار تاكستان
صدو ده ني نمك ، شكر ريزان
و نجف لابی خداوند است
نرخ این شعرهای من چند است
گفتمت مرد آسمان مانده
حضرت صاحب الزمان مانده
عقل من، عقل اين و آن مانده
كه چگونه چنين جوان مانده
آمده آن جوان خوش بَر و رو
سرخ لب ، سبز گونه ،مشکین مو
او که بر عشق آبرو داده
به دعا حال گفتگو داده
وبه دستان می سبو داده
خیر محض است آنچه او داده
خیر ، خیر الامور اوسطها
من که مابِین ساقی ومولا
ساقی انگور میدهد به به
جامی از نور می دهد به به
به دلم شور  می دهد به به
از همان دور می دهد به به
فاصله بین ما، دو تا دست است
شصت و یک سال علقمه مست است
سامرا کربلای آینده است
کربلا با مدینه پاینده است
قم که از کاظمین آکنده است
مشهد آری بهشت هر بنده است
کربلایی شدم خدا را شکر
من رضایی شدم خدا را شکر
دلم اینجا شکار می گردد
صید زلفان یار می گردد
دور چشم  نگارمی گردد
یک در اینجا هزار می گرد
یک کیلو صوت یک تُنَم حالا
گوش ، شیعه اریکسُونم حالا
دوست داری که ابن سینا ...یا
اکبر دهخدا ی دانا ...یا
طبق قانون ، شفا، مداوا ...یا
از لغت نامه ای که معنا ...یا
شاعری ، دکتری ، شوی خوش نام
بشوی تو حکیم علی خیام
----------
خالد آمد امير را بكشد
مرد شمشير و تير را بكشد
و عليِ دلير را بكشد
موش آمد كه شير را بكشد .!؟
با دو انگشت و ناي ابن وليد
زرد شد خالد و به خود لرزيد
اين دو انگشت قصه ها دارد
ذوالفقار است و شكل لا دارد
و حكايت ز لافتي دارد
قدرت بعد مرگ را دارد
اين دو آمد ز لابلاي ضريح
منغذ افتاد كشته پاي ضريح
-----------
گر كه بر مركبش سوار شود
وارد بزم كار و زار شود
كار دشمن تمام زار شود
دست اگر او به ذوالفقار شود
شير شرزه عجيب مي غرد
ذوالفقار از دو سمت مي برد
در يمين و يسار مي چرخد
شش جهت را سه بار مي چرخد
نصف را شه سوار مي چرخد
نصف را ذوالفقار مي چرخد
نصفه اي را كه تيغ مي پيمود
هنر دستهاي حيدر بود
نصفه اي را كه شاه مي جنگيد
اين دو ديده چه چيزها را ديد
تيغ چون رقص نور مي رقصيد
در فرود آمدن نمي لرزيد
كله اي با  كلاه مي پرد
ذوالفقار است سينه مي درد
ذوالفقاری که بی غلاف آمد
تیغ کج را ببین که صاف آمد
تیز و بران و موشکاف آمد
یا علی گفت و در مصاف آمد
ذوافقارش بدون واهمه است
خواهر ذوالفقار فاطمه است
نَه كه در سال سي عام الفيل
نه كه در كعبه بارگاه جليل
نه كه بعد از پيمبري خليل
نور او قبل خلق جبرائيل
عدد سي هزار ضرب خودش
يك نُهُ و هشت صفر در جلويش
تازه اين سن جبرئيل امين
كه خودش گفته با پيمبر دين
و علي بوده پيشتر ازاين
شاعری ميزند چنين تخمين
آخرین حد فکری اعداد
سن حیدر حدود یک ملیارد
من علی را خدا نمی دانم
از خدا هم جدا نمی دانم
بی شریک و یگانه می دانم !
من از این بیش را نمی دانم
علی از ذات حق شده مشتق
آخرش می شود به حق ملحق
شاعر:غلام رضا فاتحي

امام رضا-شعر(شعر هيئتي)

روزي كه خاك صحن رضا آفريده شد

مهر سجود اهل سما آفريده شد

خورشيد از درون ضريحش طلوع كرد

تا گنبدش رسيد و طلا آفريده شد

آواي آسماني نقاره خانه اش

پيچيد در فضا و صدا آفريده شد

از حلقه هاي پنجره فولاد محشرش

عيسي كه جان گرفت و شفا آفريده شد

موسي ز دست خادم و دربان صحن او

وقتي مدد گرفت عصا آفريده شد

از سايبان گوشه صحن مطهرش

راهي به سوي كرب و بلا آفريده شد

شاعر:محمد علي كاروان

شعر -امام رضا

یا ابا الرّئوف:

پرواز تا حرم

فکر پرواز تا حرم عشق است

فکر این که کبوترم عشق است

از لب بام صحن آزادی

رو به سوی تو می پرم عشق است

این که فکر زیارتت  آقا

تا ابد هست در سرم عشق است

تا که من لقمه ای برای شفا

از غذای تو می خورم عشق است

گوشه ی این حریم نورانی

یاد مولای بی حرم عشق است

روضه های کنار صحن و رواق 

نعره ی وای مادرم عشق است

حالت لحظه ی تولد اشک

به روی گونه ی ترم عشق است

شعر گفتن کنار پنجره ی

این قطاری که می برم عشق است

این که از کودکیم تا امروز

سائلی پشت این درم عشق است

من که در غربت تو تنهایم

تو که هستی برابرم عشق است

تو که حسن ختام من هستی

به خدا بیت آخرم عشق است

شاعر:سيد حميد داودي

شعر -امام رضا

خانه‌های آن كسانی می‌خورد در ، بیشتر
كه به سائل می‌دهند از هر چه بهتر بیشتر

عرض حاجت می‌كنم آن‌جا كه صاحب‌خانه‌اش
پاسخ یك می‌دهد با ده برابر بیشتر

گاه‌گاهی كه به درگاه كریمی می‌روم
راه می‌پویم نه با پا، بلكه با سر ، بیشتر

زیر دِین چارده معصومم اما گردنم
زیر دِین حضرت موسَی‌بن‌جعفر بیشتر

گردنم در زیر دیِن آن امامی هست كه
داده در ایران ما طوبای او بر ، بیشتر

آن امامی كه «فداكِ» گفتنش رو به قم است
با سلامش می‌كند قم را معطر بیشتر

قم همان شهری كه هم یك ماه دارد بر زمین
همچنین از آسمان دارد چل اختر بیشتر

قصد این بار قصیده از برادر گفتن است
ورنه می‌گفتم از این معصومه‌ خواهر بیشتر

من برایش مصرعی می‌گویم و رد می‌شوم
لطف باباهاست معمولاً به دختر بیشتر

عازم مشهد شدم تا با تو درد دل كنم
بودنم را می‌كنم این‌گونه باور بیشتر

مرقدت ضرب‌المثل‌های مرا تغییر داد
هركه بامش بیش ، برفش ... نه ! كبوتر ، بیشتر

چار فصل مشهد از عطر گلاب آكنده است
این چنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر

پیش تو شاه و گدا یكسان‌ترند از هر كجا
این حرم دیگر ندارد حرف كمتر ، بیشتر

ای كه راه انداختی امروز و فردای مرا !
چشم‌ بر راه تو هستم روز آخر بیشتر

از غلامان شما هم می‌شود دنیا گرفت
من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر

بر تمام اهل بیت خویش حسّاسی ولی
جان زهرا (س) چون شنیدم كه به مادر بیشتر ...

بیشترهایی كه گفتم از تو خیلی كمترند ...

شاعر:حسين رستمي

امام رضا-شعر(شعر هيئتي)

 

مثل کبوتران شما گرچه می پرم

آنها کبوترند و من از جنس دیگرم

 دیوارها فضای دلم را گرفته اند

دیگر هوای پر زدن افتاده از سرم

 این شهر بسته بال مرا؛ این حصارها

تا آسمان کشیده شده در برابرم

 گاهی برای بال زدن، آسمان کم است

یا صحن قدس باید و یا گنبد حرم

 آقای من! ببخش اگر بال من شکست

بر من مگیر خرده اگر کم میاورم

 این روزها ببخش اگر دیر می رسم

گاهی اسیر خانه و فرزند و همسرم

 مثل کبوتران شما نه! هنوز نه

مانده است تا قبول کنی یک کبوترم

شاعر:محسن ناصحي

شعري از روايت براي امام حسين-شعر هيئتي

روایت است که رحمت کند خدای حسین

هر آن کسی که کند گریه در عزای حسین

روایت است که نفسهاش مثل تسبیح است

دل گرفته و مهموم غصه های حسین

روایت است که آیاتی از کتاب الله

فقط برای حسین است و ماجرای حسین

روایت است زیارت کند خدایش را

کسی که رفت زیارت به کربلای حسین

روایت است بگیری عنان اشک از چشم

مگر زبیم خدا و مگر برای حسین

روایت است که یاری کننده زهراست

کسی که گریه نموده است در رثای حسین

روایت است که این اشک را نگه دارد

برای روز مبادایمان خدای حسین

ببار چشم و خودت را نشان بده امشب

چرا که هست رضای خدا رضای حسین

بگیر مجلس روضه بریز آب روان

که مرهم است به هر زخم سید عطشان

شعر -امام رضا

مریض آمده اما شفا نمی‌خواهد
قسم به جان شما جز شما نمی‌خواهد

برای پیش تو بودن بهانه‌ای کافی‌ست
بهشت لطف کریمان بها نمی‌خواهد

دلیل ناله‌ی من یک نگاه محبوب است
وگرنه درد غلامان دوا نمی‌خواهد

فقیر آمدم و دلشکسته پرسیدم:
مگر که شاه خراسان گدا نمی‌خواهد؟

دلم به عشق تو تا آسمان هشتم رفت
نماز در حَرَمت «اهدنا» نمی‌خواهد

همین قدر که غباری بر آستان باشد
رواست حاجت عاشق، دعا نمی‌خواهد

تو آشنای خدایی، کدام رهگذری
در این جهان غریب آشنا نمی‌خواهد؟

ببین به گوشه‌ی صحنت پناه آوردم
مگر کبوتر آواره جا نمی‌خواهد؟

به حکم آنکه «علیک الرفیق ثم طریق»
دلم بدون رضا (ع) کربلا نمی‌خواهد

خدا مرا به طواف تو مبتلا کرده‌ست
طواف کعبه بخواهم، خدا نمی‌خواهد

نگفته است، حیا کرده شاعرت آقا
نگفته است، نه اینکه عبا نمی‌خواهد

قاسم صرافان

شعر هيئتي

شعر -امام رضا

اين همه دست به سوي تو دراز است رضا !
باز مشت من و آغوش تو باز است رضا !

باز «من» دارد از آن دور تهي مي‌آيد
آن که مي‌آيد از آن دور جنازه است رضا !

زنده شد پيش نگاهت، تو خدايش شده‌اي
کفرِ «خورشيد» پرستان پُرِ راز است رضا !

دست من نامه‌اي از توست، نوشته‌ست در آن:
به حرم آمدن مست مجــــاز اســت.   

                                                   رضا.

من و انگور، دلي مست و نگاهي پرِ اشک
قبله در حسرتِ اين راز و نياز است رضا!

هشت رکعت وسط صحن تو افتاد به خاک
رقص عشق است، فقط شکل نماز است رضا !

هر دلي مي‌رسد از راه شکسته ‌است...   چقدر-
جاده‌ي عاشقيت حادثه ساز است! رضا !

آه! آواز خوش گوشه‌ي «نيشابور»ت
در مقامي پر از اندوه «حجاز» است رضا !

پيش پرهاي کبوتر، آسمان دل تو
تا خدا،  پنجره در پنجره باز است رضا !


قاسم صرافان

شعر-امام رضا

گاهی که با نیاز دلم ناز می کنی

داری مرا دقیق برانداز می کنی

یعنی نگاه می کنی اول کجایم و

بعدا مرا به سمت خود آغاز می کنی

دارم دوباره شاعرتان می شوم مرا

داری دوباره قافیه پرداز می کنی

تازه شدم شبیه پسر بچه ای که تو

پیش ضریح می بریش ناز می کنی

حس می کنم که وقت دعا لطف خویش را

از لابلای جمعیت ابراز می کنی

گاهی برای تو همه تن سوز می شوم

تو در عوض همیشه مرا ساز می کنی

از خوبی شماست که خوب کم مرا

تو در حساب خویش پس انداز می کنی

گاهی کنار پنجره ات بسته می شوم

گاهی میایی و گره را باز می کنی

بر پرده ، زنده کردن شیرت عجیب نیست

هرشب مسیح معجزه ! اعجاز می کنی

                   اینبار هم شبیه خودم نه شبیه تو

                  دل می دهم به پنجره های ضریح تو 

آهو که نه کبوترتان نه که آدمیم

تا با توایم پس همه عمر با همیم

فرقی نمی کند که چه هستیم یا که ایم

ما هرچه هست شیعه گیت را مصممیم

گاهی برای منبرتان مثل دعبلیم

گاهی برای نخل ولای تو میثمیم

لرزان نمی شویم به بادی که می وزد

به ریشه های حبّ تو وصلیم ، محکمیم

حاتم کجا و سفره احسانتان کجا

ما جیره خوار سفره ارباب حاتمیم

ما زنده با توایم و دم از تو گرفته ایم

پس ما برای کشته شدن هم مقدمیم

مدیون آن کسیم که مارا به تو سپرد

عمریست زیر سایه تو زیر پرچمیم

ما را زیاد و کم ننوشتند ، واحدیم

گاهی اگر زیاد و زمانی اگر کمیم

کم گریه می کنیم ولیکن موثریم

یعنی شبیه بارش باران نم نمیم

یابن الشّبیب خواندنمان را که دیده ای

دیدی که در عزای شهید محرمیم

این ویژ گی ّ روضه جد غریب توست

که ما هنوز با غم تو غرق ماتمیم

             اینبار هم دلی که شکسته است را بخر

             لطفی کن و دوباره مرا کربلا ببر

شاعر:محسن ناصحي

شعر -امام رضا

صفهان بیست و پنج کیلو متر

خسته بودم شبیه آن اتوبوس

در نفسهام بوی مشهد بود

تازه برگشته بودم از پابوس


در نفسهام یک نگاه عجیب

مثل یک جفت چشم عاشق بود

در نفسهام بغض می خندید

قاه قاهی که مثل هق هق بود


یاد یک هفته پیش افتادم

"چمدان با دل پر آماده است

قدمی می زنم به راهی که

اصفهانی به پایم افتاده است"


بعد از آن یک نفر میان حرم

رو در آیینه ی ضریح انداخت

قهرمان گناههای بزرگ

پنجه در سینه ی ضریح انداخت


تا دلش پر شد از حضور شما

اشک از چشمهای او سر رفت

دستها را گرفت سمت خدا

جانمازش کمی جلوتر رفت


مربع


با خودم فکر کردم این دفعه

پیش کش زنده رود را ببرم

در ازایش بیاورم سوغات

یک خیابان منتهی به حرم


باز اما کنار مسجد شیخ

دست خالی نشسته ام آقا

من دوباره شبیه آن اتوبوس

خسته ام

              خسته

                          خسته ام

                                            آقا

شاعر:محمد خادم