شعر روضه حضرت رقیه

 

خیزران و بوسه بر دندان و لب‌ها خوب نیست
ما عزاداریم، این بزم و طرب‌ها خوب نیست


در مذاق من که عطر سیب را حس کرده‌ام
بوی تند و تیز این ماءالعنب‌ها خوب نیست


در جواب بی ادب‌ها بی محلی کرده‌ام
چون تو گفتی صحبت با بی ادب‌ها خوب نیست


هم یتیمم هم گرسنه، پس بگو تکلیف چیست؟
عمه می‌گوید که این نان و رطب‌ها خوب نیست


گفت اطعام اسیران مستحب باشد ولی
نزد ما آوردن این مستحب‌ها خوب نیست


دیشب از تخریب دیوار خرابه بحث بود
اضطراب و ترس وقت خواب، شب‌ها خوب نیست

محمد علی کردی

شعر روضه حضرت رقیه

زخم‌هایم شده این لحظه مداوا مثلاً
چشم کم سوی من امشب شده بینا مثلاً

 

آمدی تا که تو هم بازی دختر بشوی؟
باشد ای رأس حنا بسته! تو بابا مثلاً

 

مثلاً خانه‌مان شهر مدینه است هنوز
و تو برگشته‌ای از مسجد و حالا مثلاً

 

کار من چیست؟ نشستن به روی زانوی تو
کارتو چیست؟ بگو شانه به موها مثلاً

 

یا بیا مثل همان قصّه که آن شب گفتی
تو نبی باشی و من امّ ابیها مثلاً

 

جسم نیلی مرا حال تو تحویل بگیر
مثل آن شب که نبی، فاطمه‌اش را مثلاً

 

 

موزیک مذهبی غریب آشنا+دانلود

 

غریب آشنا

موزیکی مذهبی برای پیاده رویی اربعین آقا امام حسین(ع)

با صدای:

حامد موتمر

شعر از:

فراز ملکیان

سید حمید داودی نسب

تنظیم:

امید دینلی

برای دانلود آهنگ غریب آشنا کلیک کنید

شعر عاشورايي-روضه امام حسين

فطرس رسیده جا به كبوتر نمیرسد

حتی فرشته پیش ِ تو با پَر نمیرسد

 

احیا گرفته ایم به هیئت گمان كنم

چون امشبی به دفعه یِ دیگر نمیرسد

 

رزق ِ حسین بسته به بالِ فرشته هاست

از پنجره می آید و از در نمیرسد

 

گاهی برای ما نرسیدن ، رسیدن است

آنجا كه دستِ شاه به نوكر نمیرسد

 

دنیایِ بی حسین اگر آخر ِ غم است

دنیایِ با حسین به آخر نمیرسد

 

با هم دو ابروی تو سر جنگ داشتند

مانند خنجری كه به خنجر نمیرسد

 

كوهی به كوه نَه ، كه در این روزگار ِ پست

دستِ برادری به برادر نمیرسد

 

در هیچ لحظه ای به جز از لحظه ی اَخا

در قطره ها فرات به كوثر نمیرسد

 

ارثِ پدر گلویِ بریده ست لاجرم

وقتی كه اكبر است به اصغر نمیرسد

 

وقتی كه نیستند علی هایِ كربلا

انگشترت مگر كه به دختر نمیرسد؟!

 

حق در مثل همیشه به حق دار میرسد

با این حساب شمر به حنجر نمیرسد

 

با این حساب بر تن ِ تو پاره هم شود...

...پیراهن ِ حسین به لشگر نمیرسد

 (مهدی رحیمی)-دلیجان

شعر عاشورايي-روضه امام حسين

لايوم كيومك يا اباعبدالله

کوتاه کن کلام ... بماند بقیه اش

مرده است احترام ... بماند بقیه اش

 

از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود

آن هم نشد حرام ... بماند بقیه اش

 

هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت

آمد به انتقام ... بماند بقیه اش

 

شمشیرها تمام شد و نیزه ها تمام

شد سنگ ها تمام... بماند بقیه اش

 

گویا هنوز باور زینب نمی شود

بر سینه ی امام؟ ... بماند بقیه اش

 

پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته

در بین ازدحام... بماند بقیه اش

 

راحت شد از حسین همین که خیالشان

شد نوبت خیام....بماند بقیه اش

 

رو کرد در مدینه که یا ایهاالرسول

یافاطمه! سلام ... بماند بقیه اش

 

از قتلگاه آمده شمر و ز دامنش

خون علی الدوام ... بماند بقیه اش

 

سر رفت آه، بعد هم انگشت رفت، کاش

از پیکر امام ... بماند بقیه اش

 

بر خاک خفته ای و مرا میبرد عدو

من میروم به شام ...بماند بقیه اش

 

دلواپسم برای سرت روی نیزه ها

از سنگ پشت بام ...بماند بقیه اش

 

دلواپسی برای من و بهر دخترت

در مجلس حرام ...بماند بقیه اش

 

حالا قرار هست کجاها رود سرش

از کوفه تا به شام ... بماند بقیه اش

 

تنها اشاره ای کنم و رد شوم از آن

از روی پشت بام ... بماند بقیه اش

 

قصه به "سر" رسید و تازه شروع شد

شعرم نشد تمام ... بماند بقیه اش

(محمد رسولي)

شعر عاشورايي-حر

حسین  آمد  و  آزاد  از  یزیدت  کرد 
خلاص  از  قفس  وعده  و  وعیدت  کرد

سیاه بود و سیاهی هر آنچه می دیدی
تو را سپرد به  آیینه ،  رو  سپیدت  کرد

چه گفت با تو در آن لحظه های تشنه حسین؟
کدام  زمزمه  سیراب  از  امیدت  کرد

 به دست و پای تو بار چه قفل ها که نبود 
حسین آمد و سر شار از  کلیدت  کرد

جنون  تو  را  به  مرادت  رساند  ناگاهان
عجب تشرف سبزی! جنون مریدت کرد

نصیب هر کس و ناکس نمی شود این بخت 
قرار  بود  بمیری  خدا  شهیدت  کرد

نه پیشوند و نه پسوند ، حر حری تو
حسین  آمد  و  آزاد از یزیدت  کرد

مرتضی امیری اسفندقه

شعر عاشورایی

سوار گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی


شبیه کشتی نوحی، نه! مهربان تر از اویی
که حرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی


چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! می گفتم اشتباه گرفتی


من آمدم که تو را با سپاه و تیر بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بی سپاه گرفتی


بگو چرا نشوم آب که دست یخ زده‌ام را
دویدی و نرسیده به خیمه گاه گرفتی


چنان تبسّم گرمی نشانده ای به لبانت
که از دل نگرانم مجال آه گرفتی


رسید زخم سرم تا به دستمال سفیدت
تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی


قاسم صرافان

شعر-حضرت علی اکبر

علی ِ اکبرها

ای تجلی صفات همه‌ی برترها
چه‌قدر سخت بود رفتن پیغمبرها

قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده‌ای
چون که عشق پدران نیست کم از مادرها

پسرم! می‌روی اما پدری هم داری
نظری گاه بیندار به پشت سرها

سر راهت پسرم تا در آن خیمه برو
شاید آرام بگیرند کمی خواهرها

بهتر این است که بالای سر اسماعیل
همه باشند و نباشند فقط هاجرها

مادرت نیست اگر، مادر سقا هم نیست
عمه‌ات هست به جای همه‌ی مادرها

حال که آب ندارند برای لب تو
بهتر این است که غارت شود انگشترها

زودتر از همه‌ آماده شدی، یعنی که:
«آن‌چنان خسته نگشته است تن لشگرها

آن‌چنان کهنه نگشته است سم مرکب‌ها
آنچنان کند نگشته است لب خنجرها»

چه کنم با تو و این ریخت و پاشی که شده
چه کنم با تو و با بردن این پیکرها

آیه‌ات بخش شده، آینه‌ات پخش شده
علیِ اکبر من شد علیِ اکبرها

گیرم از یک طرفی نیز بلندت کردم
بر زمین باز بماند طرف دیگرها

با عبای نبوی کار کمی راحت شد
ورنه سخت است تکان دادن پیغمبرها

لطیفیان

امام حسین(ع)-شعر

حسین!گوشه ی چشمی٬که حرفها دارم:

دلم گرفته٬فقط شوق "کربلا" دارم

 

تو سر پناه منی٬یک نگاه کن آقا!

مگر به غیر حسینیه من کجا دارم؟!

 

حرم نرفتم و حال دلم وخیم شده

خدا به خیر کند من هنوز جا دارم

 

دلم گرفته٬ولی وقتی کربلا دور است

دلم خوش است که من "مشهد الرضا" دارم

 

چقدر فاصله افتاد و مشهدی نشدم...

دلم شکسته٬ببین که منم خدا دارم!

 

حسین!ماه محرم شروع عشق من است

وگرنه من همه ی سال هم عزادارم

 

تمام دلخوشی ام این شده که هیئتی ام

قسم به حضرت زهرا س٬فقط تو را دارم...

***

به زیر دین حسینم ولی خدا را شکر

که صاحبی چو ابالفضل با وفا دارم...

یحیی نژاد سلامتی

امام حسین(ع)-شعر

نگاه و گوشه ی چشمی به این گدا کافیست

-تو را به جان رقیه٬همین مرا کافیست-

 

خدا کند که نگاهی کنی٬زمین خوردم!

که بر به خاک غم افتاده ای نگا(ه)کافیست

 

دلم که دست خودش نیست٬گاه می شکند

در این میانه فقط نامی از شما کافیست...

 

برای راحتی از آتش جهنم هم

دو قطرهاشک فقط پای روضه ها کافیست

 

تویی حسین!شروع تمام عاشقی ام

برای عشق٬حسینیه ی عزا کافیست

 

همه حوائج من بسته بر اشاره ی توست

همه حوائج من هیچ٬ "کربلا" کافیست

 

تمام حاجت من دیدن ضریحت بود

چقدر فاصله افتاد بین ما...کافیست!

یحیی نژادسلامتی 

امام حسین(ع)-شعر

« لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْر»

 

ای ماه شمشیر، وقت حلول است

جان جهان‌ها، از غم ملول است

این داغ حیدر، داغ بتول است

وین خون‌بهایِ، آل رسول است

سوزِ نهانی، اذن دخول است

چشمی که تر شد، نذرش قبول است

                                      این گریه‌هایِ، بی اختیارست

 

مانند امروز، کی می‌شود کی

سر‌ها به ‌رویِ، نی می‌شود نی

خون در رگِ تاک، می می‌شود می

ساقی بیانداز،  تیرِ پیاپی

قاتل امیرِ، ری می‌شود ری

پس وای بر وی، پس وای بر وی

                                   امروز اگر مست، فردا خمارست

 

شمشیر بنگر، رگ‌های او را

رگهایِ سرخِ زیر گلورا

بوسیده احمد، این سمت و سو را

خورشید رو را، مهتاب مو را

بگشای فرقِ، موی سبو را

هم پشت سر را، هم پیش رو را

                                          اکنون زمان، بوس و کنار است

 

قرآن گشودی، در سر بیاور

از سرِّ نی‌ها، سر در بیاور

پیکار یعنی، پیکر بیاور

پروانه‌ها را، پرپر بیاور

لشگر بیاور، یاور بیاور

اکبر اگر رفت، اصغر بیاور

                                        تیرِ سه‌شعبه، در انتظارست

 

ای دُرِّ نایاب، ای آب ای آب

ای گوهر ناب، ای آب ای آب

لب‌های ارباب، ای آب ای آب

عطشان و بی‌تاب، ای آب ای آب

شش‌ماهه در خواب، ای آب ای آب

ای آب ای آب، ای آب ای آب

                                          مشک دریده، دست سوارست

 

نحرین حیران، جریان بگیرید

بی‌سر بیایید، سامان بگیرید

سوغات را از، مهمان بگیرید

از خضر آبِ حیوان بگیرید

اذن سماع از سلطان بگیرید

وقت وداع است، قرآن بگیرید

                                     هنگام تن نیست، جان بی‌قرارست

 

جانا چه سازم، با زخم جانکاه

چندان نشیند، آیینه با آه

از پا فتادم، در راه بی راه

یک دلو خالی، صد آسمان چاه

«گر تیغ بارد، در کوی آن ماه

گردن نهادیم، الحکمُ لله»

                                      حبل الوریدم، در دست یارست

محمود حبیبی کسبی

عاشورایی-شعر

غزلی در ذکر مصائب عصر عاشورا:

آن­گاه افسری به سر سروری نماند
آری نماند پیکری، آری سری نماند

ماندند بی ­پناه­تر از پیش، اهل بیت
جز روی نی، نشانه ­ای از یاوری نماند

آتش نشست و هلهله برخاست، بعد ازآن
از خیمه ­ها به جز تل خاکستری نماند

در دشت گونه­ ها گل سیلی شکفته شد
بر گوش دختران حرم زیوری نماند

زینب دوید تا لب گودال قتلگاه
اما چه دید! در نظرش منظری نماند

می ­خواست بوسه ­ای بزند بر تن حسین
زیر سم سطور ولی پیکری نماند

می ­خواست تحفه ­ای بستاند به یادگار
اما نماند دستی و انگشتری نماند

می ­خواست روی و موی بپوشد ز چشم غیر
خاکم به سر که بر سر او معجری نماند

سر کوفتن به چوبۀ محمل بعید بود
اما شکیب رفت و ره دیگری نماند

***
بر دست، زخم سلسله؛ بر پای، آبله
در این سفر که همسفر بهتری نماند

مویه ­کُنان و موی ­کَنان جمله عرشیان
بر بال­های خیل ملائک پری نماند

آن ­روز آفتاب ز مشرق غروب کرد
زان پس اگرچه باختر و خاوری نماند

با این قیامتی که به پا شد به کربلا
باری برای حشر دگر محشری نماند

محمود حبیبی

شعر عاشورایی

به خودش آمد و فهمید که چشمش تر بود

دو قدم مانده به بالای سر اکبر بود

تازه فهمید چه روزی به سرش آمده است

یا که بهتر چه به روز پسرش آمده است

پسر دسته گلش را چو گل پرپر دید

هر طرف را که نظر کرد علی اکبر دید

مثل مه پاره ی افتاده به خاک است تنش

در هم آمیخته خون و بدن و پیرهنش

نه توانس بغل گیرد و نه بوسه زند

نه توانست بماند نه از او دل بکند

زخم قلب پدر از جسم پسر بدتر بود

اربا اربا دل بابای علی اکبر بود

دشت مانده است وسواری که زمین گیر شده

تن صدچاک پسر دیده ،پدر پیر شده

ناله اش بین کف و هلهله ها گم شده بود

گریه اش مایه ی خندیدن مردم شده بود

ارتفاع بدنش تا به زمین کم شده بود

همه گفتند رکوع است ز بس خم شده بود

پسری مانده به خاک و پدری می نگرد

مانده حیران که چگونه بدنش را ببرد

چون که این چاک ترین جسم میان شهداست

مدد از کل جوانان بنی هاشم خواست

خوب شد بار دگر بوسه بر آن لب نگذاشت

ور نه می مرد از آن بوسه....که زینب نگذاشت

نوید اسماعیل زاده

شعر عاشورایی

يا رقيه(سلام الله عليها):

به شام تيره و تارم سحر نمي آيد

و عمه گفت عزيزم پدر نمي آيد

پدر بيا و ببين صورت گل خود را

ببين كبودي آن در نظر نمي آيد؟!

دلم گرفته نوازش كني مرا بابا

ولي ز دست تو اين كار بر نمي آيد...

و پيش چشم همه مي زد و نمي فهميد

به خشكي لب تو چوب تر نمي آيد..

و روي نيزه تو گفتي كه حال من خوب است

چرا به روي لبت جاي ضربه چوب است؟!

سيد حميد داودي نسب

شعر عاشورایی

نیزه قیام کرد و تو را از سر آفرید

در چشم های مادر تو محشر آفرید

پهلوی مادر تو دوباره شکسته شد

وقتی که زخم ، حادثه را پرپر آفرید 

مادر تو را برای همین روز شیر داد

مادر برای روز دهم ، سرور آفرید

حتماً نشسته بود و تو را درد می کشید

آخر تو را شبیه علی ؛ حیدر آفرید

حتماً دعای مادر تو بوده که خدا

عبّاس آفرید ، علی اکبر آفرید 

یک غنچه...تیر تیز خزان...انفجار خون

این صحنه را گلوی علی اصغر آفرید

مادر برای اینکه تو را منتشر کند

تنهایی ِ شگفت تو را خواهر آفرید 

حالا نشسته ایم و تو را شعر می شویم

آری! تو را که کوثر پیغمبر آفرید

محمد رضا سلیمی