شعر مدح حضرت علی

آمد آیینه را ز رو ببرد 
از سر عشق های و هو ببرد
دل ما را  به جستجو ببرد 
از دل جرعه ها سبو ببرد
و سبو جام مرتضایی شد 
و دل هر دوشان خدایی شد
و خدا خواست محترم باشند
با قدم بوده ، بی عدم باشند
زوج باشند ، یک رقم باشند 
و خدا خواست مال هم باشند
و نباشند جز حبیب همه  
و علی ، فاطمه طبیب همه
همه دیدند شمس تابنده است 
سر به پا از خداش آکنده است
همه گفتند اینکه پاینده است 
به خدا این خداست یا بنده است
بنده اما چه بنده مولاتر 
بنده ای از تمام آقا تر
گفتم آقا ، علی تصور شد
و دهان غزل پر از دُر شد
و قصیده که نانش آجر شد 
کار شاعر به من تفاخر شد
شاعر آمد حضور بنویسد
از علی با غرور بنویسد
و نداند چه جور بنویسد
با قلمدان نور بنویسد
نورآمد دوباره همهمه شد 
و علی بود شکل فاطمه شد
فاطمه آمد انقلابی شد 
در دل واژه التهابی شد
نوبت مرد ماهتابی شد 
که در این شعر آفتابی شد
آفتابی که سایۀ سرم است
عشق او جزء جزء پیکرم است

غلامرضا فاتحی-اصفهان

حضرت علی-شعر

تقدیم به صاحبان روز یکشنبه

دشت را نفخۀ بهار آمد

سبز رویی به لاله زار آمد

بالباسی به رنگ یاس سپید

علی ِ سیب دوستدار آمد

دستش انگشتر شرف شمسی

با نگینی نوشته دار آمد

آیۀ نور را سی و دو بار

خواند و آنقدر با وقارآمد

که عرق دانه های پیشانیش

از بلندا ی شاخسار آمد ...

و چکید آنچنان که چون باران

بر روی گونه انار آمد...!

با حیایی که بیشتر از پیش

پیشباز نگاه یار آمد

علی از کوچۀ بنی هاشم

رد شدو بر سرقرار آمد

علی آمد به خانۀ احمد

یار در خانۀ نگار آمد

در زدو کوبه یا علی می گفت

یا علی ها ی بیشمار آمد

وارد صحن خانه شد حضرت

اوپیاده ولی سوار آمد

با هزاران صف مَلَک های

صدو ده بار جان نثار آمد

درو دیوار خانه هو هو گو

بعد اینقدر انتظارآمد ...

آنکه این تاک باغچه نُه سال

یا علی گفت و مست ، بار آمد

تا ببیند که ساقی کوثر

آخر الامر میگسار آمد

تا بنوشد ز جام الرحمن

با دوچشمان بس خمار آمد

           ..............

فاطمه دخترم بیا بنشین

که برای تو خواستگار آمد

پسر عموی مکه ای زادم

مدنی شمس مه عذار آمد

او که در جنگ هر کجا ماندم

نام زیبای او بکا رآمد

جای من لیلۀ المبیت، علی

سوی مذبح به افتخار آمد

شایعه شد که در اُحد مُردم

دشمن ا زگوشه و کنار آمد

ناگهان بین دشمنان مردی

یا علی گفت و شعله وارآمد

او علی بود تیغ تیز به کف

تاکه در آورد دمار آمد

نفسش های سورۀ کوثر

دشمنش شد چو تار و مار آمد

با دو ابروی خوش کشیدۀ خویش

اسدالله بر شکار آمد

او ید الله فوق ایدیهم

صاحب تیغ ذوالفقار آمد

پاسخت چیست بر علیِ که

با چه اندازه اعتبار آمد

           ....

به دلش استخاره زد زهرا

بَه که قالوا بلی سه بار آمد

                                                                  غلامرضا فاتحی