شعر وروديه به كربلا-امام حسين
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
این خاک بوی تشنگی و گریه میدهد
گفتند:”غاضریه” و گفتند “نینوا” ست
دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: “کربلا” ست
توفان وزید از وسط دشت، ناگهان
افتاد پرده، دید سرش روی نیزههاست
یحیای اهل بیت در آن روشنای خون
بر روی نیزه دید سر از پیکرش جداست
توفان وزید، قافله را برد با خودش
شمشیر بود و حنجره و دید در “منا”ست
باران تیر بود که میآمد از کمان
بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست
افتاد پرده، دید به تاراج آمدهست
مردی که فکر غارت انگشتر و عباست
برگشت اسب از لب گودال قتلگاه
افتاد پرده، دید که در آسمان عزاست
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
این خاک بوی تشنگی و گریه میدهد
گفتند:”غاضریه” و گفتند “نینوا” ست
دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: “کربلا” ست
توفان وزید از وسط دشت، ناگهان
افتاد پرده، دید سرش روی نیزههاست
یحیای اهل بیت در آن روشنای خون
بر روی نیزه دید سر از پیکرش جداست
توفان وزید، قافله را برد با خودش
شمشیر بود و حنجره و دید در “منا”ست
باران تیر بود که میآمد از کمان
بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست
افتاد پرده، دید به تاراج آمدهست
مردی که فکر غارت انگشتر و عباست
برگشت اسب از لب گودال قتلگاه
افتاد پرده، دید که در آسمان عزاست
مریم سقلاطونی
امام حسین، شعر، غزل، محرم،
+ نوشته شده در شنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۰ ساعت 13:1 توسط بنده خدا
|